
بخشی از متن:
اولینبار هنگامی که استاد دانشکده هنرهای تزئینی بود و من دانشجوی سال اول، بنا بر احترامی که در بین دانشجویان نخبۀ قدیمیتر داشت با او آشنا شدم.
همیشه حلقه کوچکی از دانشجویان علاقمند در اطرافش بود و با مسئولیت، مراقبهای بزرگوارانه داشت.
چون امکانی فراهم آمد با خرسندی به او نزدیک شدم. دانشجوی مجسمهسازی بودم و او استاد نقاشی، کلاسی با او نداشتم. به تناوب بصورت عملی و نظری از او درس گرفتم. هنگامی که مستعد و علاقمندی میدید بیدریغ وقت و انرژی میگذاشت و از آنچه میدانست…
از همان اول تأثیری متفاوت داشت و به بسیاری از اساتید هنر آن زمان نمیمانست. نه به مانند اساتیدی که تمامی دغدغهشان بیان خود بود و نه مانند گروهی دیگر که نقاشی را تنها وسیلهای میدیدند در خدمت هدفی مانند سیاست یا معضلات اجتماعی. نه از تصویرِ تنها میگفت و نه در مدح سیاست.
وقتی از نقاشی صحبت میکرد با وسواس از رنگ بوم، فرم و ساختار آن کلام میگفت. با تجربه و دانش وسیع و با مسئولیت، اما مراقبهها و وسواسهای او تنها به زایش رنگ و فرم منجر نمیشد بلکه همیشه چیزی بیشتر و هدف و نتیجهای بیش از نقاشی صرف داشت. هنگام صحبت کردنش احساس لایههایی از تفکر بیش از گفتار مستقیم او احساس بنیانهایی نامرئیتر را زنده میساخت.
اشارات او به مضامین اسطورهای، فرهنگی، علایم نمادها و کیفیات بصری عناصر جهان پیرامون نگاه او به انسان و… به مهارت تردستی میمانست که از هر چیزی مادۀ هنری میساخت. گسترۀ وسیع جهانبینی تصویری او زنده بودن و زایائی آن در مقابل سخن تکراری و یکنواخت بسیاری از اساتید، برایم از خلاقیت، از جهان تصویر و از توان آن برای ادراکی عمیقتر از هستی و انسان، تصوری تازه آفرید.
وقتی که بطور اتفاقی در جریانِ به تصویر کشیدن دیوارۀ سالن آمفیتئاتر کاخ کشاورزی قرار گرفتم تأثیر کارش برایم تکاندهنده بود. انسانهای جاندار حجیم نیرومند، سنگهایی که از تابلو بیرون زده بودند؛ با حرکات قوی قلممو رنگها و تیرگیها همگی در دو طرف تصویر قرار داشتند و در مرکز تابلو سطح سفید یکدست که همآغوشی دو الهۀ ایرانی با خط به تصویر آمده بود. کنتراستی عجیب و تأثیرگذار.
پس از سی سال از گذشت آن روزگار، پس از آموزش دیدن، خواندن و کار کردن، پس از مدتها تدریس، تأثیر شیددل و کارش کمرنگ نشد. آنچه از او اخذ شد «کم یا بیش» گویی نه پدیدهای بود که مصرف شود و به کناری نهاده گردد، نه عنصری که تنها در وقت آسودن به کار آید، نه سرگرمی در وقت فراغت، و نه حتی همراهی دائمی ولی وبال گردن که در هر لحظۀ مضطرب بارِ اضافیاش باشی. تأثیر کار و آموزش او «کم یا بیش» چون ضرورتی درک شد که به قولی، نه زیور که تزئین لباست باشد. نه چون پوشاک که ضرورتی است بل چون گوشت و پوست و جزء وجودت.
آنچه که مرا وامیدارد در مورد شیددل صحبت کنم توان تأثیرگذاری کار اوست. نیروئی زنده در بینش تصویری، انعکاس آن در کارش، نگاهی به سازوکار تصویر به مثابه ارگانیسمی زنده و پویا که بایستی وحدت خویش را بازیابد؛ چرا که دیگر بدیهی است که دیدن تنها نگریستن نیست، دیدن منشی انسانی است و چیزی بالاتر از آن، انسان سرشتی آمیخته با تصویر دارد. تجربه دانش، بینش و عمل انسانی با تصوری تصویری در ذهن انسان و فرهنگ انسانی شکل گرفته. تصویر، پایه سرنوشت مشترک انسانی است و انسان با سرشتی تصویری تحول یافته، چرا که ضرورت بازبینی در نگرش تصویر انسان امری ضروری است تا سازمان تصویر برای ادراک و ارتباط، دقیقتر و کاراتر به کار گرفته شود. در این نوشتار بررسی کار شیددل از منظر متدولوژی نشانهشناسی تصویر است؛ متودولوژی که در واقع سازوکار تبدیل حسیات تصویری به ادراکات بصری است.