معرفی مقاله:
زبانها، نهادهای سیاسی، مذاهب، و نظریههای علمی همه مانند انسانها مهاجرت میکنند. در این راه، آنها معمولاً دستخوش تحولات شدیدی میشوند. جهانبینیهای سیاسی هم مهاجرت میکنند ودگرگون میشوند. پیش از اینکه مائو تفسیر چینی خود را از مارکسیسم به اجرا گذارد، قیام قرن نوزدهمی مسیحیتِ تایپینگ یکی از تلاشهای متعدد این کشور برای جذب و تسلط بر تأثیرات فرهنگی خارجی را رقم زده بود. امروزه در همهی شهرهای آمریکا رستورانهای چینی و هندی وجود دارند که غذاهایشان تنها خویشاوندی دوری با آشپزی بومی این فرهنگها دارد. فست فودهای آمریکایی، درست مانند موسیقی عامهپسند و فیلمهای مان به خارج صادر میشود. مکدونالد در آلمان آبجو میفروشد و استارباکس در کشور چایخوری مثل چین قهوه. بالیوود به شیوهی بسیار هندی خودش به بازتولید هالیوود میپردازد و گروههای راک هندو ادای شبکههای موسیقی غربی را در میآورند. به لطف مهاجرت، زبان انگلیسی گفتاری دگرگون شده است. دموکراسی به شیوهی غربی، فرهنگهای جنسیتی متفاوت، و مدافعان حقوق بشر در اکثر فرهنگها یافت میشوند و دانشگاهها از الگوهای آموزشیای که در انگلیس و آلمان به وجود آمدهاند و در ایالات متحده بسط یافتهاند نسخهبرداری میکنند. «دیگر علائم تجاری مانند گذشته تنها به لندن و پاریس محدود نمیشوند.» اکتشافات علمی، تکنیکهای تولید و کشاورزی، و افسوس، فنآوریهای نظامی به آسانی از فرهنگی به فرهنگ دیگر منتقل میشوند. کشفیات ریاضی جهان اسلام، اختراع کاغذ توسط چینیان، و تکنولوژی تفنگ اروپایی همگی به یک اندوختهی مشترک دانش افزودهاند.
تاریخ هنر غرب نیز مهاجرت میکند. زمانی که کتابی در این زمینه ترجمه میشود چگونه تغییر میکند؟ دیپش چاکرابارتی در جایی اشاره میکند که «همهی …تاریخها تبدیل به تنوعاتی از یک روایت اصلی میشوند که میتوان آن را همان “تاریخ اروپا” نامید.» و سپس میپرسد: «چرا ما نمیتوانیم… نگاه [استعماری] را بازگردانیم؟» آنچه در این مقاله میآید پاسخی گمانورزانه به این سؤال است. بیایید تصور کنیم که اگر پژوهشگران چینی، هندی، و یا محققین مسلمان بخواهند دربارهی تاریخ هنر ما بنویسند، این کار را ممکن است چطور انجام دهند؟ معمولاً تاریخدانان آنچه را اتفاق افتاده است شرح میدهند. با وجود این، شاید مفید باشد که تصور کنیم در چنین شرایطی ممکن بود چه پیش آید.
بخشی از مقاله:
کتاب زندگیهای واساری به بررسی معماری، نقاشی و مجسمهسازی هنرمندان اهل توسکانی، که خود منطقهی نسبتاً کوچکی از ایتالیاست، میپردازد. امروزه، میتوان بدون احتیاج به سحرخیزی در فلورانس سر فرصت صبحانه خورد و باز هم به موقع برای نهار به آرِتزو، شهر زادگاه واساری، رسید. در زمان زندگی واساری، این سفر بسیار طولانیتر بود. او در کتاباش میگوید علت اینکه فلورانس ممتازترین هنرمندان را در خود پرورش میدهد آن است که آنان مجبورند بسیار سخت با دیگران رقابت کنند. واساری هنر پیش از چیمابوئه را رد میکند و تنها برزگان مکتب ونیز را مستحق ستودن میداند. او یکی از گفتههای میکلانژ را بازگو میکند که در آن دربارهی تیسین میگوید: «مایهی تأسف است که مردان ونیزی از ابتدا نیاموختند چطور درست نقاشی کنند.» علاوه بر این، او سطور بسیار اندکی را به یان وان آیک و نقاشی فلاندری اختصاص میدهد. همانطور که شاهد بودیم، تاریخ هنر غرب از زمان واساری تا اکنون داستان شرح و بسط مداوم روایت اولیهای است که او به وجود آورد.
تاریخنگاران غربی غالب اوقات اروپامحوری و استعمار فرهنگیمان را نکوهش میکنند و از آنجا که فرهنگ غربی سابقهای طولانی در نقد شدید خود دارد، آنها میتوانند از منابع اروپایی برای این کار استفاده کنند. برای نمونه نقد نیچه از مسیحیت، حملهی فوکو به باور روشنگرانه به پیشرفت، و یا تلاش ژاک دریدا برای دریدن قبای كلاممحوری غربی را در نظر بیاورید؛ یا انکار عینی بودن مسئلهی ذوق توسط پییر بوردیو، و تبارشناسی پدرسالاری توسط ایریگاری. همان طور که نیچه میگوید: «اگر واقعاً چیزی برای برشمردن باشد، شاید تنها این دقت سختگیرانه باشد که ما را به اروپاییهایی خوب بدلمیکند، وارثان طولانیترین و شجاعانهترین کوشش اروپا برای چیره شدن بر خویش.» در واقع ما از این رو میتوانیم با خود نقادانه برخود کنیم که برای مدت زمانی نسبتاً طولانی از موضع برتر برخوردار بودهایم. تصور اینکه صورتی از تاریخ هنر جهان در فرهنگهای دیگر آغاز شود بسیار دشوار است.