بخشی از مقاله:
برپایی پنجمین دوسالانهی مجسمههای شهریِ تهران بهانهای بود که در کنار بررسی این دوسالانه، نگاهی گذرا بیندازیم به وضعیت هنر عمومی در تهران که در چند سال گذشته بهواسطهی آثار جدید نصبشده در سطح شهر و پروژههایی مانند «نگارخانهای بهوسعت یک شهر»، بسیار به آن توجه شده است. به نظر میرسد با توسعهی روزافزون و البته پرمسئله و بحثبرانگیز تهران، این شهر بیشازپیش به آرایشی جدید و الگوهای بصریِ مناسب نیازمند است. بهمحض آنکه خطوطِ جدید مترو و ایستگاههای تازهساز میان آن، با مسافران اندک و بوی خاک و دقایق طولانیِ انتظار افتتاح میشوند، انواع نشانههای تصویری بر سطح دیوارها مینشینند؛ پلهای هواییِ کشیدهشده بر بزرگراههای تازهتأسیس نیز آویزگاهِ بیلبوردهای شهریاند و در میادین جدید نیز نشانههای تجسمی تعبیه میشوند که شناسنامه و مهر هویت آنها باشند. در این میان مدیریتی منسجم و صلاحیتدار نیاز است که با جذب پژوهشگران و نیروهای متخصص، بهبهترین و شایستهترین شکل این فضاهای شهری را سامان دهد و با «پوستاندازیِ» تهران، جامهای آراسته بر تن آن بپوشاند. منظور از این جامهی آراسته نه پوسترهای تبلیغاتی است و نه شعارهای سیاسی، بلکه آرایشی است که مجالی برای تنفس، تعمق، معنا و در یک کلام «هنر عمومی» باز کند.
بااینهمه، از ویژگیهای خاص تهران است که با اشاره به هر نقطهی آن، دهها مسئله و مشکل سر برمیآورد و آن را به گرهی دشوار بدل میکند. هنر عمومی نیز از این قاعده مستثنا نیست. اگر هنر عمومی را بهمعنای موسع و گستردهی آن در نظر بگیریم، یعنی هر تولید فرهنگیِ بصری و تجسمی و شنیداری، تهران در چند دههی گذشته شهری لبریز از عناصر فرهنگی بوده است. برای شهری که بسترِ رویدادهای بزرگ و محرک حوادثِ تاریخساز سیاسی بوده و کودتا، انقلاب، بمباران، بحران و اعتراضات گستردهی مردمی را تجربه کرده است این سرشاری نمادهای فرهنگی و ایدئولوژیک اصلا تعجبآور نیست، اما وجود نمادهای بسیار فرهنگی یک چیز است و هنر شایسته و ماندگاری که در فرهنگ جمعی ما نقشی فعال و پیشرو ایفا کند چیز دیگر. در سالهای پس از انقلاب نوعی دستپاچگی و شلختگی در تولید هنر شهری وجود داشت و اصرار بر «پیامها و شعارها»ی ایدئولوژیک بهبهای نادیدهگرفتن «کیفیت» تمام میشد؛ از این رو است که با وجود گذر سنگین تاریخ از فراز تهران، نمیتوانیم بهجز چند مورد خاص از هنر اثرگذار و فاخر شهری نام ببریم. بهبیان صریح، تهران هر چه باشد، شهر هنر نیست! همانطور که شهر زیبایی هم نیست. گیریم که شهر ماجراهای تلخ و شیرین، و زندگیِ پویا و روح بیتابش مثالزدنی باشد؛ این، نهتنها زشتی و اغتشاش این شهر را توجیه نمیکند، مایهی تأسف و حسرت است که چرا چنین شهری بهاین زودی پیر و فرسوده شده است …