سردبیر مجله خطاب به من نوشته است که او هم نظرش این است که از «این تصور که هنرمند نوعی میمون است که باید منتقد متمدن کارهایش را شرح بدهد» بپرهیزد. راستی که چه خبر خوبی، هم برای هنرمندان و هم میمونها! امیدوارم حالا که چنین اطمینان خاطری به من داده، بتوانم یقینش را توجیه کنم. اگر بخواهم از بیسبال بهعنوان استعاره استفاده کنم (که یکی از هنرمندان میخواهد آنقدر محکم به توپ ضربه بزند که از استادیوم هم بیرون برود و یکی میخواهد با آرامش روی صفحه اصلی بایستد و وقتی توپ پرتاب شد به آن ضربه بزند)، از فرصتی که به من داده شده که به نوبهی خودم به توپ ضربه بزنم ممنونم.
من به آن نوعی از هنر که به انجام آن مشغول هستم، هنر کانسپچوال یا مفهومی میگویم. در هنر مفهومی ایدهی مفهوم مهمترین جنبه از کار است. وقتی هنرمندی از فرم مفهومیِ هنر استفاده میکند، به این معنی است که تمام برنامهریزیها و تصمیمات پیشاپیش گرفته شده و اجرا امری است پیشپا افتاده. ایده به دستگاهی تبدیل میشود که هنر را میسازد. این نوع هنر دارای ماهیت نظری نیست یا نظریهای را به تصویر نمیکشد؛ بلکه شهودی است، با تمام انواع فرآیندهای ذهنی سروکار دارد و بدون غایت است.
هنر مفهومی معمولاً از قید وابستگی به مهارت هنرمند در مقام صنعتگر آزاد است. هدف هنرمند دلمشغولِ هنر مفهومی این است که کارش از حیث ذهنی برای تماشاگر جذاب باشد، و درنتیجه معمولاً میخواهد که هنرش از حیث عاطفی خشک باشد. با این همه هیچ دلیلی ندارد که فرض کنیم هنرمند مفهومی قصد کسل کردن بیننده را دارد. تنها چیزی که مانع از آن میشود که بیننده بتواند این هنر را درک نماید، توقع وی برای دریافت محرک عاطفی است ــ امری که افراد شرطیشده به هنر اکسپرسیونیستی به آن خوکردهاند.
هنر مفهومی الزاماً منطقی نیست. منطقِ یک کار (a piece) یا مجموعهای از کارها تمهیدی است که هر از گاهی مورد استفاده قرار میگیرد تا تخریب شود. ممکن است از منطق برای پنهانکردن قصد واقعی هنرمند، فریبدادن بیننده برای باور آوردن به اینکه اثر را درک میکند، یا پی بردن به وضعیتی متناقض (یعنی منطق در مقابل عدم منطق) بهره گرفته شود. ایده لزوماً پیچیده نیست. بیشتر ایدههایی که موفق هستند به نحو مضحکی سادهاند. معمولاً ایدههای موفق ظاهری ساده دارند چرا که گریزناپذیر به نظر میرسند. از منظر ایده، هنرمند حتی آزاد است تا خودش را هم شگفتزده کند. ایدهها به مدد شهود کشف میشوند.
ظاهر اثر هنری چندان مهم نیست. اگر بنا باشد اثر فرمی مادی داشته باشد، بهناچار باید شمایلی پیدا کند. هر فرمی که اثر در نهایت به خود بگیرد، به هر حال باید با یک ایده آغاز شود. هنرمند دلمشغول همین فرآیند مفهومسازی و تحقق است. وقتی هنرمند به اثر تحقق مادی بخشید، آنگاه اثر در برابر ادراک همگان، از جمله خود هنرمند، گشوده خواهد بود.
(در اینجا از واژه ی «ادراک» به معنی درک و دریافت دادههای حسی، درک عینی ایده و در عین حال تفسیر ذهنی هر دوی اینها بهره میگیرم.) اثر هنری تنها پس از اینکه کامل شد به ادراک درمیآید.
هنری که در درجه اول برای حس بینایی پدید آورده شده هنر ادراکی نامیده میشود و نه مفهومی. این نوع هنر اغلبِ آثار هنری دیداری، جنبشی و مبتنی بر نور و رنگ را شامل میشود.
از آنجا که عملکردهای مفهومسازی و ادراک با هم در تضاد هستند (یکی پیشاواقع است و دیگری پساواقع) هنرمند در صورت اعمال قضاوت ذهنی خود بر ایده آن را فرو خواهد کاست. اگر هنرمند بخواهد ایده خود را به تمامی بکاود، آنگاه تصمیمات خودسرانه یا تصادفی به حداقل میرسند، درعین حال تلون مزاج، سلیقه و هوسهای دیگر نیز از فرآیند ساخت اثر حذف میشوند. اگر اثری ظاهر خوبی نداشت، لزوماً نباید آن را رد کرد. گاهی اوقات آنچه که در ابتدا ناشیانه تصور میشود در نهایت چشمنواز است.
یکی از راههای پرهیز از ذهنگرایی یا سوبژکتیویته، کار کردن براساس طرحی از پیشتنظیم شده است. این امر به نوبه خود ضرورت طراحی هر اثر را نیز از میان برمیدارد. طرح یا نقشه است که اثر را طراحی میکند. بعضی از طرحها مستلزم هزاران تغییر هستند، و برخی تنها تعداد محدودی را الزام میکنند؛ اما به هر حال هر دو متناهی هستند.
برخی طرحهای دیگر از نامتناهی بودن حکایت میکنند. با این همه در هر مورد، هنرمند است که فرم و قواعد اصلی حاکم بر راه حل مسئله را برمیگزیند. پس از این مرحله، هرچه تعداد تصمیماتی که در حین اجرای اثر گرفته شود کمتر باشد، بهتر است. این کار تا سرحد امکان باعث از بین رفتن امر خودسرانه، بههوسآمیخته و ذهنی میشود. دلیل استفاده از این روش نیز همین است.