«غایت نقد چیست؟» این پرسشی است که ریچارد ولهایم فیلسوف بریتانیایی طرح میکند. و شرهیاک در ضمن نوشتار خود مروری اجمالی به برخی نظریههایی دارد. که در قرن بیستم سودای پاسخ به این پرسش را داشتهاند. هدف نویسنده در این نوشتار اعادهی حیثیت به نقد هنر در دورهی معاصر است. که به گمان او دچار نوعی انحطاط و بحران شده است. عمدهی مباحث این نوشتار معطوف به نشان دادن نارساییها و به چالش کشیدن جریان فرمالیسم و نظریهپردازان و پیروان آن در نقد است.
او با ارجاع به آراء و آثار متفکران و مورخان هنر همچون پل دومن، ادگار ویند، جیمز الکینز و جان راسکین میکوشد. تا وضعیت کنونی نقد هنری و سویهها و انگارههای نظری آن را آسیبشناسی کند. و ناکارآمدی نگاه فرمالیستی در نقد را آشکار کند. به اعتقاد نگارنده کوششهای بسیاری از هنرمندان از دهه ۱۹۶۰ به این سو نیز معطوف به اصلاح روشهای نظریهی فرمالیسم بود.
نویسنده همچنین به تبیین موقعیت منتقدان هنری در عالم هنر معاصر و ضرورت تخصصیتر شدن این رشته و تبدیل آن به یک رشتهی مستقل در علوم انسانی میپردازد. «نقد به منزلهی بازیابی» و «نقد به منزلهی بازنگری» دو رهیافت کلیای هستند. که نویسنده در پایان نوشتار خود به نقل از ولهایم در پاسخ به پرسش از غایت نقد هنری مطرح میکند.
بخشی از مقاله:
«بیگمان براى ما انسانهاى دنياى مدرن، دنيايی با درخواستهاى ضد و نقيضش، با دلبستگىهاى درهم پيچيدهاش. براى ما كه رنجهای بسيار آرام و قرارمان را ربوده. با انبوه دلمشغولىهايمان، مسأله يگانگى با خويش، تجربهاى تا بدين پايه سرگيجهآور… بىاندازه دشوارتر از تجربه گذشتگان است. با اين همه، خِرَد، همچون هميشه و نه كمتر از گذشته، خواستار كمال است. خواستار مركز بودن.» (والتر پيتر، «وينكلمان »، در كتاب رنسانس، انتشار: ۱۸۹۲)
«اگر قرار است هنر ديگربار نقشى مركزىتر در زندگىهاى ما بازى كند. معنايش اين است كه زندگىهايمان بايد تغيير كند. و اين فرايندى است كه فقط وابسته به هنرمندان و منتقدان هنر نيست. اما چه عيبى دارد. براى شروع، گامى كوچك و فروتنانه برداريم.» (ادگار ويند، هنر و آنارشى ، ۱۹۶۳)
وقتى اين دو نقل قول نغز را براى آغاز مقالهاى كه مىخوانيد، برگزيدم. حس مىكردم مىخواهم درباره جريانى بنويسم كه به زعم من قسمى شك و ناباورى كلى درباره اين عقيده است. كه نقد هنرى حداكثر مىتواند زمينه و بسترى براى هنر مورد بررسىاش فراهم سازد. و حرفهايى درباره قيمت آثار هنرى در بازار، محبوبيت و اهميت (يا بىاهميتى) اجتماعى هنر بزند.
مىخواستم نوشتهام رديهاى باشد بر اين تصور كه نقد هنر چه در حال حاضر و چه در آينده نمىتواند هيچ مطلب مايهورى ارائه كند. يعنى هيچ چيز اساسى و دندانگيرى كه بتواند به خواهش چيره عموم مخاطبان براى درگيرشدنى بامعنا با دنياى هنر خوراك برساند و امكان دوام بخشد.
اگرچه مطمئن بودم چگونه راه را ادامه دهم. از روى شمّ میدانستم تلنبار كردن دادهها و اطلاعات مربوط به نقد هنر در مطبوعات مطالبى در اينباره كه فلان نقد هنرى كى و كجا خوانده شده. چندبار، توسط چه كسانى، به چه دليل، تأثيرات واقعیاش بر دلالان و جمعكنندگان آثار هنرى، موزهها و حراجیها چه بوده و چه گزينه كارآمدى نيست.
شيوه بهرهگيرى از نقل قولهاى نغز به نظرم اميدواركنندهترين راه بود. به من اجازه مىداد تا از استدلالهاى از پيش تعيين شده بپرهيزم. و به نحوى پا در راه بازیابی نقد هنر بگذارم. كه انگار راهنمايى جز قوه شهود يا تداعى ندارم. انتخاب دو نقل قولى كه در ابتداى مقاله آمده يارىام كرد. تا بخشهاى بعدى نوشتهام را كه در واقع خصلتى آكادميك دارد. راه مهمى براى بررسى دريافت شهودىام از مسأله تلقى كنم.