معرفی مقاله:
فائقه بقراطی در مقالهی «بازنگری هویت و جستجوی زبان شخصی در دههی ۱۳۶۰» به شرح و تحلیل هویت ایرانی در هنر دهه شصت میپردازد. تحلیل هویت جدای از شعار و نماد، چون و چرایی مداوم و جاری درباره چگونگی موقعیت ما در زمان و مكان است. هویت در اصل، ویژگی، كیفیت یا مشخصهای است كه تمایز سوژهای (كسی/ چیزی/ موضوعی) را از سوژههای دیگر و همزمان تشابه آن را با سوژههای معین نشان میدهد. لایههای گوناگون هویت: فردی، طبقاتی، قومی، ملی، منطقهای و انسانی جملگی در ارتباط با عوامل درونی و برونی، اجتماع، فرهنگ پیرامونی و جهانی شكل میگیرند و معنا مییابند…
بخشی از مقاله:
تحلیل هویت جدای از شعار و نماد، چون و چرایی مداوم و جاری درباره چگونگی موقعیت ما در زمان و مكان است. هویت در اصل، ویژگی، كیفیت یا مشخصهای است كه تمایز سوژهای (كسی/ چیزی/ موضوعی) را از سوژههای دیگر و همزمان تشابه آن را با سوژههای معین نشان میدهد. لایههای گوناگون هویت: فردی، طبقاتی، قومی، ملی، منطقهای و انسانی جملگی در ارتباط با عوامل درونی و برونی، اجتماع، فرهنگ پیرامونی و جهانی شكل میگیرند و معنا مییابند. از آنرو كه هویت با فرهنگ و فرهنگ با «معیارها و نماد» و معناهای نسبی و متغیر ارتباط دارد، نمیتواند در تعریف و محتوای ثابت و پایدار بگنجد. هویت مجموعه متناقض و پویایی است از داشتهها و آرزوها و هدفهای ما. بخشهایی از این مجموعه كه به گذشته تعلق دارند، گنجینه ثابتی هستند از میراث آزمونها و یافتههای گذشتگان كه اینك به نسبت نیازهای زمانه خویش، پارههایی از آنها را برمیداریم و ادامه میدهیم. بخش دیگرِ هویت كه با حال و آینده یعنی با آگاهی جدید و به دنبال آن با هدفها و آرزوهای نوشونده ارتباط دارد، پیوسته در حال جابهجایی و تغییر كیفی است.
در سالهای نخست انقلاب، بحران هویت، ذهن اكثریت نقاشان فعال را به خود معطوف كرد. در آن فضای نابرابر كه حرمتشكنی از نگاه برخی، فضیلت پنداشته میشد؛ انزوا نیز پناهگاهی بود برای هویتهای زخم خورده. در همان دهه، فرصتی برای نقاشان به حاشیه رانده پیش آمد تا هویت خود را بازنگری كنند. حاصل این «خودشناسی» در اواخر دهه شصت در عرصه فرم و زبان نمایان شد. اگرنه همه، بیشك بسیاری از نقاشان توانستند درك واقعیتر از امكانات نقاشی و تلقی معاصرتری از وظایف هنرمند نقاش به دست آورند. تجربههای كارگاهی، آموزش دانشگاهی و تأمل در معیارها و تعریفهای قراردادی، زمینهای فراهم آورد تا نسل دوم و سوم نقاشان معاصر، چند مفهوم معتبر را در عمل بیازمایند؛ مفاهیمی چون: اصالت محتوا یا فرم، هنر ملی و رسالت هنرمند. بیشك این اصطلاحات بر ساخته شدهاند تا بار انسانی هنر را سنگین كنند، اما وقتی به عنوان الگوی خلق هنر بكار بسته شوند، به قالبی دست و پاگیر و تهی از معنا بدل میشوند.
گروه نقاشان حوزه هنری كه بعداً خود را نقاشان انقلاب نامیدند، طی ده سال نخست انقلاب، در قالب آثار سفارشی، توان خود را صرف انتقال ارزشهای ایدئولوژیك و همچنین بیان مضامین مذهبی و روحانی كردند. نقاشان انقلاب با شور و امید تصور میكردند كه فرهنگی معنوی با نیاتی قدسی در شرف تولد است. بنابر این باید از ساحت هنر در این طی طریق روحانی سهمی میداشتند. قصد آنها آرمانی كردن هویت جدیدی بود كه میبایست در كثرت مردمی ظهور بیابد. از اینرو، با نگاهی رمانتیك به رویدادهای پیرامون خود مینگریستند و شیوه نگاه خود را نشانه تجربه عوالم و مراتب شهودی میدانستند. چنانكه ناصر پلنگی مقصد نقاشان انقلاب را هماهنگی روح و زبان هنری از طریق چهار مرتبه «طب ـ تحرك ـ قرب و شهود» توصیف میكند. چهار مرتبهای كه حكمت هنر اسلامی، آنها لازمه سیر و سلوك هنری قلمداد میكند. اما آنچه كه در عمل رخ داد این بود كه نقاشان انقلاب چندی پس از شروع كارشان از آموزههای دانشگاهی و تجربههای گروهی هنگام انقلاب دور شدند، تجربههایی كه مبتنی بر واقعگرایی به شیوه روسی، اكسپرسیونیسم، عناصری از دیوانگاری مكزیكی و سادهسازی فرمهای پیكرنما بود. در مرحله بعد، ضمن مطالعه تاریخ هنر و آزمونهای سبكی به اقتباس از انواع بیانگریهای رمانتیك تا سوررئالیسم روی آوردند.