بخشی از مقاله:
یکی از روندهای موجود در آثار انصارینیا چیزی را در چیز دیگر کارگذاری کردن است. این دو چیز غالباً در یک سطح نیستند. این نوع همآمیزی در هنر مدرن کشورهای غیرغربی شگردی آشنا و رایج است. اخگر توضیح میدهد که چگونه انصارینیا در آثار خود از این روش بهره میگیرد و تفاوت کار او را با سایر نمونههای این ژانر تبیین میکند. نوشتار با این مقدمه وارد تحلیل مجموعهی «ساخت و پرداخت» انصارینیا میشود.
مجموعهای که با به کارگیری نقاشیهای دیواری شهر تهران تلاش کرده است فرآیند مدرنسازی شهری را با تناقضات و تضادهای آن بازنمایی کند. در این مسیر، هنرمند از ترکیب دو جنبهی متفاوت بهره میگیرد، اما درگیر بازنمایی تضادهای سطحی نمیشود. به نظر نویسنده، انصارینیا در هنرش در مرزی حرکت میکند که یک سویهی آن هنر بازاری است و سویهی دیگر آن کلاسیسیسمی که موضوع خود را ارتقا میبخشد. در شماره ۶۱ گفتگوی مفصلی با نازگل انصارینیا با عنوان «ساخت و پرداخت» موجود است که به شناخت بیشتر این هنرمند کمک میکند.
با توجه به چند مجموعهای كه از نازگل انصارینیا دیدهام، به نظر میرسد یكی از روندهای كاری غالب او چیزی را در چیزی دیگر «كارگذاری» كردن است؛ چیزی را در لابهلای تار و پود یا در «دل» چیزی دیگر یافتن. این دو چیز غالباً با هم اختلاف سطح دارند: یكی والاست و دیگری دمدستی؛ یكی محترم و فوقِ مسائل و درگیریهای روزمره و دیگری عملی و سطحی و كاربردی.
این چیزها ظاهراً نسبتی با هم ندارند، یا در واقع هر یك در جای خود مستقر شدهاند و اقتضاء یا «شأن» متفاوتی دارند، كه هر آدم عاقلی آن را میداند و بر هم زدن این تفكیك و تعادل نشان بیذوقی و عدم شناخت جای درست هر سخن و مكان شایستهی هر نكته شمرده میشود: نقش فرشها و دیگر نقوش فرهنگ بصری اسلام در جای خود، و مشكل ترافیك تهران و موتورسواران چندتركه و خانوادههای حاشیهای آن در جای خود؛ مسائل مدرنیزاسیونِ شهری و آپارتمانهای بیقواره جای خود، و زیبایی معماری سنتی ایران جای خود.
البته، این نوع همآمیزی و برهم زدن تفكیك حوزهها بهطوركلی یكی از استراتژیهای آشنای آن شكل از هنر جدید كشورهای جهانِ غیرغربی است كه با دوگانههایی از قبیل مركزـحاشیه، سنتـ مدرنیته و غیره بازی میكند، و نمونههای دمدستی و مفتضح آن هم كم نیستند (مانند آیویوی كه كوزهی عصر «هان» را به نشان كوكاكولا منقوش میكند، یا فرهاد مشیری كه روی كوزههای خود جملاتی عامیانه مینویسد).
در این سطح، در بهترین حالت ــ و با نادیدهگرفتن شارلاتانیسمی كه در بسیاری از موارد در پس چنین ژستی وجود دارد ــ كار از حد نوعی شوخی یا نكتهپرانی دمدستی فراتر نمیرود كه بعد از چند بار تكرار دیگر لبخندی هم به لب نمیآورد. البته دقیقتر اگر بخواهیم سخن بگوییم، باید آثار مورد نظرمان را از آن دسته آثاری که صرفاً با تکیه بر تصوری دمدستی از به اصطلاح «تضادهای فرهنگی» کار میکنند متمایز کنیم:
زنان قاجاری و قوطی پپسی؛ چهرههای معمم و دختران آنچنانی؛ فرشتههای مینیاتوری در موقعیتهای امروزی. اما موارد دیگری هستند که صرفاً بر مبنای ایدهی تضاد یا ناهمخوانی عمل نمیکنند، بلکه با تکیه بر همخانوادگی دو عنصر مورد نظر، در حقیقت سعی دارند دو لایهی یک پدیده، صورت والایشنیافته یا تصعیدنشدهی یک پدیدهی فرهنگی «والا»، و شاید از همه مهمتر، جابجایی تاریخی یک چیز یا سرنوشت آن در یک زمینهی تاریخی متفاوت را تصویر کنند یا مورد تأمل قرار دهند: در یک سو ایدهی قلندری و عیاری، در سوی دیگر عباس جدیدی؛ در یک سو زن اثیری، در سوی دیگر لکاتهی امروزی؛ در یک سو فرمهای آینه و منبتکاری، در سوی دیگر اخبار سیاسی روزمره.
به این ترتیب، این امكان دستكم بهطور بالقوه وجود دارد كه این استراتژی كلی از سطح مزهپرانی و بازی با نشانههای بازارپسند فراتر برود و کموبیش در مقام نوعی ایده یا پروژهی فكری پیش برود ــ پروژهای كه حالا با زبان پلاستیك ورز پیدا میكند و در حالت ایدئال حكم نوعی «اندیشهورزی انضمامی» یا تفكر ادراكی (perceptual conception) را دارد.