مقالهی «ایدهی انقلابیِ مونتاژ» نوشتهی محمد رضاییراد به نمونههایی از مونتاژ در تاریخ هنر میپردازد که ایدهای فراتر از منسجم کردن نماهای یک فیلم است. نویسنده با تحلیلی از تابلوی فریدا کالو آغاز میکند. و سپس نقاشیهای کالو را با ویژگیهای مونتاژگونهاش به آثار جان دوس پاسوس، نمایشنامههای برشت، فیلمهای آیزنشتاین و رسالهی پاساژهای والتر بنیامین پیوند میزند. چه چیزی در این آثار مشترک است؟ آیا همزمانی تقریبی آنها در دهه ۱۹۳۰ میلادی نشانهای بر اشتراک عمیق میان آنهاست؟
محمد رضاییراد معتقد است که مونتاژ در هنر شبیه انقلاب در سیاست است. این گزاره در جای جای این مقاله با تحلیل مثالهایی از هنر اثبات میشود. مهمترین مثال «رزمناو پوتمکین» است. نقطهی مشترک اثر آیزنشتاین و دیگر آثار متکی بر مونتاژ، توجه به لحظهی وقوع و اکنونیت و از میان بردن پیوستگی رویدادهاست. رجوع به تاریخ هنر و سینما نشان میدهد از آن زمان تاکنون، شکل روایت مونتاژی در بسیاری از آثار استفاده میشود. آیا این فرم روایت بازگوکنندهی زیباشناسی خاصی است؟ مقاله مثالهایی از حوزه تجسمی، سینما، تئاتر و ادبیات را با در نظر گرفتن فرض اصلی خود تحلیل میکند. این مثالها نشان میدهند که هنرمندان با انتخاب مونتاژ علیه ایدهی تمامیت به پا خاستهاند.
نویسنده ریشههای این انتخاب و همگامی آن با جریانهای فکری زمان خود را میکاود. این نقل قول از راینر فریدریش در مقاله، بیانگر گوشهای از ایدهی مقاله است: «هستهی اصلی جلوهها و اثرات بیگانهساز همان مونتاژ است. مونتاژ پدیدهها را وحدت میبخشد تا یک ترکیب ناآشنایِ بیگانهشده به دست آید که نتیجهی آن نیز تجریهای شوکمانند برای تماشاگر است».