معرفی مقاله:
در تاریخ ۲۶ مارس ۱۹۹۳ میلادی، شماره سی و ششم روزنامهی نیویورک تایمز، عکس هولناکی که بعداً به نام «دختر بچهی سودانی» مشهور شد، با یک سرمقالهی تکاندهنده در زمینهی «قحطی و جنگ در سودان» به چاپ رساند که در کوتاهزمانی پس از آن، توسط روزنامههای بسیاری تجدید چاپ شد. این عکس توسط کوین کارتر متولد ژوهانسبورگ در نزدیکی یکی از دهکدههای سودان جنوبی «آیود» گرفته شد. میترا شجاعیمقدم در این مقاله به این عکس و تأثیراتش پرداخته است.
.
بخشی از مقاله:
این عکس در ردهی عکسهای مستند اجتماعی طبقهبندی میشود. در عکاسی مستند اجتماعی، عنصر چینش و چیدمان وجود ندارد. سرعت عمل، انتخاب زاویه دید مناسب و لحظه تأثیرگذار به هوشیاری و ظرافت نگاه عکاس بستگی دارد و چون صحنه و سوژه بسیار فرّاراند، گاهی اوقات هنرمند بدانگونه که میخواهد نمیتواند کادربندی و ترکیببندی مناسب و دلخواه را به دست آورد، زیرا پرداختن به هر یک از آنان ممکن است به «جوهر و ماهیّت اصلی» عکس لطمه بزند.
تأمل در این تصویر، در لحظهی نخست ما را از مرزهای نشانههای دیداری فراتر میبرد. آن چه هر لحظه و هر ثانیه خویش را به رُخ میکشد، رنج است. روایت ازلی سرنوشت انسان در گسترهی هستی و حیات. تبخیر روح در ادراک روشنی از واقعیت راستین مشاهده ی یک اثر که بر روح تلنگر می زند و این تلنگر، چون بازتاب عظیم صدای ناقوس های شبانه ای ست که تمام شدنی نیست. زیر پهنهی بیکرانه آسمان تکرار میشود، تکرار میشود، تکرار میشود و این تکرار به گریز هولانگیز و دلهرهآوری میانجامد که به تمامیّت نمیرسد بلکه در روان و ذهن انسان ته نشست میکند و ریشه میگیرد؛ آن چنان که در جای جای روح و ذهن عکاسش کوین کارتر خانه کرد.
این تصویر «عادتهای دیداری» ما را در هم میشکند. نوعی ساختارشکنی در صورت و معنا در ما به وجود می آورد که از نُرم ها و قراردادهای رایج دورمان می کند. در ما فاصله ایجاد می کند تا نگاهی ژرف و عمیق به ابعاد دیگری از انسان و رنج سهمگین انسان بودن بیاندازیم.« در دنیای حقیر زندگی هر روزه، نا امنی کم نیست امّا هیچ چیز نا امن تر از آن نیست که شکل زندگی دگرگون شود.» و این تصویر، شکل دگرگون شده طیف وسیعی از زندگی انسان ها را در سال های ۱۹۹۴-۱۹۹۳ میلادی پیش رویمان عریان میکند.
جاودانگی این اثر در تاریخ عکاسی امری بدیهی و انکارنشدنی است، زیرا جنبههای مهم و برجسته ای از زندگی مردم آفریقای جنوبی را به نمایش گذاشت. هم چنین صادقانه بودن آن منجر به ایجاد عکس العمل های فراوانی در سراسر جهان شد.
در واقع این تصویر، آمیزه ای از درماندگی و رنج نوع بشر را نشان می دهد. هم چون نقطه ای است که تمامی زیبایی ها، هیجانات، عشق ها و صداهای جهان را یک جا به خاموشی و سکون می رساند. همان گونه که نقطه فرجام است می تواند نقطه عطفی هم باشد و ما را به درون دنیایی خشن و بی شفقت، عاری از شکوهمندی و فرمانروایی انسان پرتاب کند.
تصویر دارای وضوح کامل و زاویه ی دید عکاس نسبت به سوژه هم سطح می باشد. کادربندی افقی تصویر« احساس سکون، عمق و سردی» را به مخاطب القا می کند. امّا وجود رنگ های گرم تا حدودی این حس را تعدیل می کند. وجود خط افق در پسزمینه که بخشی از آن با خانه های گِلی از حالت خطی خارج شده و در عین حال با خطوط افقی بام خانه ها به تعادل رسیده شاید دلالت ضمنی به وجود یک اجتماع کوچک دارد امّا حضور هیچ انسانی در عمق تصویر به چشم نمی آید و این مخاطب را دچار هراس و دلهره می کند، دلهره ی تنهایی و ناامنی کودک. گرمای نیمروزی، خُرده ریزهای چوب، نگاه منتظر کرکس، فرم قرارگیری دختر بچه و وجود جنگل انبوه که به آشفتگی فضا دامن می زند، این اضطراب را در ما دو چندان می کند. ترکیب بندی عکس نیز از قوّت زیادی برخوردار است. دو عنصر دیداری کرکس و کودک به عنوان دو نقطه ی قوّی و تأثیر گذار که بر روی نقاط طلایی قرار دارند و تیره بودن رنگ هر دوی آن ها به آسانی نگاه مخاطب را به خویش فرا می خوانند. امّا آنچه تصویر کودک را برجسته تر و مورد اعتناتر می کند واقع شدن آن در پیشزمینه و هم چنین قرار داشتن آن بر روی قُطر پایین رو می باشد که نگاه را در این نقطه متمرکز و باعث تأمل و تعمق بیشتر می کند. درونمایه عکس آن چنان که کوین کارتر اذعان می دارد مربوط به:« دخترک نحیفی است که تلاش میکند خود را به یکی از مراکز توزیع مواد غذایی سازمان ملل، که در یک کیلومتری محّل بود برساند. درهمین اثنا لاشخوری در فاصله ۲۰ متری دخترک استخوانی به انتظار مرگش بر زمین مینشیند.»