
بخشی از متن:
ناامیدی آشفته کننده، از دست دادن جهانی که دیرزمانی بر ایمان استوار بود، هراس در برابر هجوم نحلههای علمی در جهان و تقسیم شدن معرفت به شاخههای متعدد، نسلی را که حول و حوش سالهای ۱۷۵۰ به دنیا آمد با بحران عظیم معرفتی و اعتقادی روبرو ساخت و این منجر به بروز ناامیدی بزرگ شد. شهود افسارگسیختهای که هنر زمانه دیگر قادر نبود زوال همه گیر آن را بیان کند، برخی هنرمندان استثنایی همچون هنری فیوزلی ، فرانسیسکو گویا، ویلیام بلیک و… را بر آن داشت تا گونهای زیبایی شناسی جدید، مبتنی بر دریافتهای شهودی بنا نهند. اما تلاش برای شعلهورکردن این آتش هرگز منجر به بازیافتن آرامش روح نشد: دراین تلاشهای مبهم بیشتر نوعی هراس مطرح بود تا روشنی و وضوح. ویژگی غریب این آثار سیاه بیانگر شدت آشوبهای فرهنگیست. نمایشی که از ظهور ناگهانی ساتورن در اروپای شمالی به پا شد متأثر از به هم پیوستن نظریههای ادمند برک در انگلستان و اشتورم و درانگ ِ آلمانی در خصوص امر والا بود. نبوغ در سایهی ماخولیا و امر والا دوباره متولد شد. این جستجوی هراس در امر واقع، و میل به رهایی از قیمومت عقل به شدت یافتن کیش جدید احساسات کمک کرد؛ پس “مکتب بزرگ ماخولیا” میبایستی کم کم گسترش مییافت.
یونان طرد شده
به رغم این که شاتوبریان از دست مقلدانش، که ” هنوز از گرد راه نرسیده” میپنداشتند “در همه چیز استاد شدهاند”، به ستوه آمده بود، رمان او با نام رُنه در فرانسه کتاب مقدس یک قرن شد. بدین ترتیب آن “موج سودا” که او در کتاب نبوغ مسیحیت به توصیفاش میپرداخت، مهر تایید ماخولیا را برای همیشه بر این قرن سست بنیاد کوبید.
“چیزی زیباتر ازآن دیده نشده و نخواهد شد.” این عبارت حکیمانهی هگل دربارهی کمال هنر پیکرتراشی یونان است که بر لوح مرمرین رمانتیک به مثابهی نگرش زیبایی ِ آرمانی ِ رواج یافته در قرن هجدهم، توسط تاریخ هنردان و “باستانشناس”ی به نام یوهان یوئاخیم وینکلمان حک شد. با وجود این، از سالهای ۱۷۷۰ نقاشی به نام فیوزلی از این ایدهی افراطی که در ذهنها حک شده بود چشم پوشید. اگر او این چنین بر حالت ماخولیایی خودچهرهنگاریهایش تأکید داشت به این خاطر بود که “عظمت آرام” و “سادگی شکوهمند” عهد باستان دیگر قادر نبود تباهی ِ نهفته در عصر او را بیان کند. این هماهنگی بی چونوچرا تنها قادر بود هنرمند جدید را به سکوت و ناامیدی رهنمون شود؛ ناامیدی که از آن تأثیری هزلآمیز بوجود میآمد. فیوزلی در برابر قدرت این کمال مطلوب بیتفاوت بود در حالی که والایی و هراسانگیزی (terribilità) در آثار میکل آنژ به زیبایی شناسی اخلاق ستیز او جانی دوباره میبخشید. فیوزلی با آلوده و تیره ساختن خون مجسمههای سفید یونانی به نفی ایدههای وینکلمان پرداخت. او ایدههای خویش را جایگزین المپ و هادس و ماجراهای هولناک آنان کرد. بدین ترتیب او نگرشی خاص و برداشتی کاملا منطبق با رفتار ماخولیایی ابداع کرد، برداشتی بدویتر و هیجانیتر که برخاسته از جادو و کابوس بود، جایی که در آن تراژدی یونانی به ملازمان نیبلونگها و همراهان اهریمنی جان میلتون، شاعر انگلیسی، پیوند میخورد. فیوزلی، خالق رمانتیسم سیاه، تا ساختن اسطورههای شخصی خویش پیش رفت: ازولین، یک جانی ماخولیایی، به زندگی مدونا، زنی که دوستش میداشت، پایان میدهد. این چنین ما شاهد درماندگی فوسلی در برابر پیروزیش به شیوهی فیروز هستیم: در آینده او محکوم به پس دادن تقاص این قتل به جماعت مذکر خواهد بود. از این پس، مرد تنها ابژهای خواهد بود که اسیر امیال آزارگرانه به زنهاست. مادام فوسلی و گورگون به کاری مشابه میپردازند.