
به رغم اینکه فروید ماخولیا را الگویی ناتوان در پذیرش “ابژه از دست رفته” میانگارد، هنرمندان و اندیشمندان گاه به ستایش این سودامزاجی برخاسته و آن را دستمایه خلاقیت آثار خویش قرارمیدهند. ارسطو میگوید ماخولیا کمال مطلوب طبع انسانهای خاص است و کی یر کگور آن را بهترین دوست خویش میشمارد. در هنر، ماخولیا گاه همچون اندوهی دلنشین به نمایش در میآید (فریدریش و هاپر)، و دیگرگاه چون هیجانی افسارگسیخته بر لبههای جنون و نیستی گام برمیدارد (فیوزلی و گُیا).
همچنین میتوان به ماخولیا همچون نوعی بیماری تمدن نظر انداخت؛ خاصه در صد سال اخیر رشد شتابان مدرنیته با قلع وقمع کردن سنتها گونهای حس “فقدان” بر جای گذاشت که عواطف آدمیان را به شیوههای گوناگون نسبت به “ابژه از دست رفته” متأثر ساخت؛ روئو، انسور، هاپر، شیله، کیپن برگر… هرکدام به گونهای به نقش اسفبار خویش در دنیای مدرن واکنش نشان میدادند. ماخولیای این هنرمندان در برابر جامعه به ماخولیایی اساسیتر منتهی میشد و آن خلائی بود که اینان در برابر جهان احساس میکردند. از سوی دیگر، مدرنیته، گوناگونی میان فرهنگها را بسیار کمرنگ ساخت و این، گونهای دلتنگی دیگر بهوجود آورد؛ نظام یکسان سازی تمام اشیا را به یک شیء و تمام مکانها را به یک مکان بدل ساخت… بیدلیل نیست که در سراسر دنیا مردم در خرت وپرت فروشیها و جمعهبازارها اینگونه به اشیاء قدیمی زل میزنند: یک جعبه بیسکویت و یا گرامافونی قدیمی قادر است حسی تلخ و شیرین (bitter-sweet) در ما ایجاد کند…
اما این طبع به هیچ روی به دنیای مدرن محدود نمیشود، نمونههای بیشماری در هنر و ادبیات، سیر آن را از زمان پیدایش انسان به ما نشان میدهد؛ از آدم و حوا به مثابه زوجی ماخولیاییگرفته تا انسانهای تنها در اشعار بودلر و نقاشیهای فریدریش. ماخولیا در گذرزمان با مفاهیم متعددی همخانواده وبعضاً مرتبط گشته است؛ مفاهیمی چون “گناه ازلی” و خوردن میوه ممنوعه، تردید در امرالهی که به رخوت (acédia) نزد آنتوان قدیس تعبیرمیشود، گونهای بیماری اجتماعی که رابرت برتن به تحلیل آن پرداخت، غم غربت (nostalgie) به مثابه احساس دلتنگی نسبت به مکان یا شیئی طرد شده، ملال (spleen) نزد بودلر و دیگر سمبلیستها که بیخانمانی خویش را در جهان دریافته بودند، موج سودا (vague des passions) که رمانتیکها را همچون برگ خزان رسیده بیطاقتی در خلاء رها میساخت، امر والا (sublime) به مثابه گونهای هراسانگیزی نزد کانت، بصیرت (vision) به مثابه دریافتی شهودی نزد بلیک و دیگران، و دلقک (clown) نزد هنرمندانی که سرشت نامعلوم جهان و پایان تراژیک آدمی و نیز برخی ناخشنودیهای اجتماعی را عریان میساختند…
فروید به جنبه دیگری در این طبع نیز اشاره میکند؛ او معتقد است که فرد ماخولیایی در مقایسه با دیگرانی که گرفتار ماخولیا نیستند، چشمان تیزتری برای رؤیت حقیقت دارد. او همچنین اعلام میدارد که انسان ماخولیایی تا حد زیادی به فهم سرشت خویش نزدیک شدهاست. ماخولیا در خاک فرزانگی میروید. کلام زرتشت نیچه را به خاطرآوریم آن گاه که به خانه بازمیگشت: «ای تنهایی! ای خانه من، تنهایی. آوایت چه خوش و نوازشگر با من سخن میگوید… نزد تو همه گشادگی است و روشنی. اینجا ساعتها نیز نرمتر گام میگذرند».
در صفحات پیش رو با چهار مقاله روبه روییم که هر یک بهگونهای به بررسی ماخولیا در هنر میپردازد. در مقاله نخست نویسنده رد ماخولیا را در دورههای متفاوت تاریخ تمدن، از یونان کلاسیک تا عصر حاضر در آثار هنری دنبال میکند. این مقاله ضمن پرداختن به زمینه اسطورهای، تاریخی و اجتماعی ماخولیا به تحلیل نشانههای تصویری این طبع در هنر میپردازد و با اشاره به آثار هنرمندانی چون دورر، فریدریش و هاپر ماخولیای هر یک را با توجه به ژستها و نشانههای موجود در آثارشان بررسی میکند. مقالهای که از پی آن میآید به موضوع ناامیدی از خلال زیباییشناسی رمانتیک در اواخر قرن هجدهم میپردازد. نویسنده، سودازدگی هنرمندانی را بررسی میکند که در گریز از تسلط عقل، خویش را در مرز جنون مییابند. بررسی آثار و آرای هنرمندانی چون فیوزلی، بلیک و گُیا در این مقاله شدت و نوع ماخولیای این دوران را به خوبی نشان میدهد. موضوع مقاله سوم روانپزشکی مدرن و جایگاه دیوانگان و افراد ماخولیایی در جامعه است. نویسنده ضمن پرداختن به آرای فیلیپ پینل و اسکیرول به برخی از جنبههای بالینی و نیز امکانات درمانگری این بیماری اشاره میکند. در این مقاله همچنین به ویژگیهای اساسی ماخولیا و تفاوتش با سوگ نزد فروید اشاره میشود. مقاومت ماخولیا در برابر هجوم حملههای آوانگاردها در هنر موضوع مقاله آخر است. نویسنده از طرفی بیهودگی اضطرابآور قرن و افسردگی ناشی از آن را در آثار هنرمندان متأخر نشان میدهد و از طرف دیگر به واژگون شدن ارزشهای تاریخ هنری توسط دادائیستها اشاره میکند. در این جستار او با بررسی ماخولیا در آثار هنرمندانی چون انزلم کیفر، ادیلن ردن، کارل گروسبرگ و آلن سشا نشان میدهد چگونه این طبع با شیوهای متفاوت در بهکارگیری متریال، استفاده از نشانههای اقتباسی، و نیز تمسخر و خنده (grotesque)، هنوز در فضای هنر امروز مطرح است.