بخشی از متن:
۱ـ آیا در ایران جریانهای هنریای داشتهایم یا داریم كه بتوان آنها را آوانگارد نامید؟ دراین صورت، باتوجه به تقسیمبندیهای ممكن میان اشكال مختلف آوانگارد (چنانكه در متن جنكز و متون دیگر مشاهده میكنیم) این جریانها را به كدام گروه نزدیكتر میبینید؟ در چشماندازی كلیتر، آیا «هنر مدرن» و «هنر آوانگارد» را در ایران معاصر یكی میدانید، یا از نظر شما این دو مفهوم معانی و مصادیق متفاوتی داشتهاند؟
در پاسخ به پرسشهای شما درباره آوانگاردیسم در ایران بیشتر بر مقوله ادبیات تمرکز خواهم کرد، هرچند که تا حدی متفاوت با سیاستهای مجله و سلیقه مخاطبان آن باشد که اغلب علاقهمندان به هنرهای تجسمیاند. این تمرکز بر ادبیات، علاوه بر دلایل شخصی و این که در واقع من از تاریخ هنرهای تجسمی در ایران و تحولات آن چیز چندانی نمیدانم که بتوانم بر پایهاش اظهار نظر کنم، دلیل دیگری نیز دارد. مهمترین گسست فرهنگی در تاریخ معاصر ایران، نه در نقاشی و مجسمهسازی و سینما و عکاسی، که در ادبیات رخ داده است. تحولی که نیما یوشیج و صادق هدایت در شعر و داستان فارسی ایجاد کردند، بسیار بنیادیتر و ریشهایتر و تأثیرگذارتر است از هر نوع تحولی که در دیگر حوزههای فرهنگ رخ داده است، و بنابراین برای پیش بردن بحث آوانگاردیسم در ایران، ادبیات شاید گزینهای مناسبتر از هنرهای تجسمی باشد. در عالم ادبیات، باید گفت که بله، در شعر و داستاننویسی آوانگاردیسم در ایران وجود داشته است. شخصاً بین ویژگیهایی که در مقالات عالی دو شماره قبل حرفه – هنرمند برای هنر آوانگارد برگزیده شد، خصلت گسست از تاریخ و پشت پا زدن به گذشته را نزدیکترین ویژگی به ذات هنر آوانگارد میدانم، و اگر قرار است تفاوتی بین هنر آوانگارد و مدرن وجود داشته باشد، این ویژگی نقطهی تمایز این دو نوع هنر خواهد بود. هنر آوانگارد از گذشته بینیاز است، یا بهتر است بگوییم احساس بینیازی میکند، و به همین دلیل میخواهد همه چیز را از صفر بیاغازد، این توان را در خود میبیند که مبدئی برای تاریخی نوین باشد، و همین درست بیانگر تناقض درونی این هنر است. با دیدگاهی روانشناختی میتوان گفت هنرمند آوانگارد فرد مغروری است به این جهت که خود را مبدأ تاریخی نو میبیند، برخلاف والتر بنیامین اعتقادی به پرسه زدن در ویرانههای تاریخ و انتظار برای جرقهای رستگارکننده نزد او بیمعناست، و گذشتگان از دید او جز مشتی آشغال برجا نگذاشتهاند. از سوی دیگر، هنرمند مدرن، که نمونهی عالیاش را باید تی اس الیوت دانست، اعتقادی راسخ دارد به بهره بردن از میراث تاریخ. برخورد او برخلاف آوانگارد بیواسطه و احساساتی نیست، او میتواند فاصلهاش را با تاریخ حفظ کند و از طریق برقرار کردن رابطهای دیالکتیکی با تاریخ دست به خلاقیت بزند. هنرمند مدرن از دل سنت متولد میشود و در عین حال دست به ترور سنت میزند، منتها فرق او با قاتل هیجانزدهی آوانگارد این است که جسد را به حال خود رها نمیکند، بلکه مدارک و پولی را که نیاز دارد از جیب مقتول برمیدارد و آثار جنایت را از صحنهی جرم پاک میکند. در ادبیات فارسی، نیما یوشیج را باید مهمترین نماینده ادبیات مدرن و هوشنگ ایرانی را باید مهمترین نمایندهی اوانگاردیسم دانست. شعر ایرانی شعری است به شدت هیجانزده، پرخاشگر به سنت شعر فارسی، و مدعی شروع تاریخی نو در ادبیات فارسی. ایرانی سر سوزنی به گذشته اعتنا نمیکند، و بر آن است که مبدأ شیوهی نوینی از شعرنویسی در زبان فارسی باشد. نیما اما خونسردتر از اوست، رابطهای هوشمندانه و پخته با سنت برقرار میکند و از طریق مواد اولیهای که از ویرانههای سنت برگرفته است، گسست خود از سنت را شکل میدهد. تاریخ نشان داده است که کدام یک از این دو بیشتر مبدأ تحولی عظیم و بنیادین در ادبیات فارسی بودهاند. ….