بخشی از متن:
میتوانستیم به رویییدن علفها گوش بسپاریم
و صدای تپش قلب سنجابها را بشنویم
و چه زیباست جان دادن برای فریادی كه در پس سكوت آرمیده است.
*جورج الیوت
بسیار بودهاند و هستند هنرمندانی كه دستی در طبیعت برده اند و آن را به گونهای از آن خود كردهاند.آنچه برای من اهمیت دارد نه دگرگونی طبیعت نه تملك آن و نه حتی عكاسی از طبیعت بود بلكه میخواستم نجوای طبیعت را بشنوم هر چند كوتاه.
بی آنكه بدانیم هر روز از طبیعت بیشتر فاصله میگیریم و باز بی آنكه بدانیم جایگزینی برای آن پیدا میكنیم :گلدان روی تاقچه گلها و درختان روی قالی نقوش روی ظرفها، كاشیها، پارچه ها… و در نهایت عكسی از طبیعت. به دیده من همه خواست عكاسی از طبیعت بازگشت به آرامش و رؤیایی است از دست رفته. نمیدانم چرا عكاسی از آن چه طبیعت را در زندگی شهری تداعی میكند برایم جذاب است ولی به تصویر كشیدن خود طبیعت بكر به یكباره همه جذابیتش را ازدست میدهد. زیبای طبیعت در قابی محصور فقط برایم چشم نواز است. اما بودن در خود طبیعت مرا یكسره در خود میگیرد و شاید به همین خاطر است كه هر چه چشم انداز روبرویم “زیباتر” باشد میل به عكاسی در من كمتر میشود. میخواستم طبیعت را آنگونه كه هست زندگی كنم: با تمام معانیاش و در عین حال این لذت را با دیگران تجربه كنم. دیگرانی كه شهر را زندگی میكردند. شهر با همه همهمهاش جایگاه این آدمها بود و طبیعت با همه آرامشش مأمنشان. نیت من همراه كردن آنها در این سفر بود. بی آنكه بدانند درون جعبه مننشستند تا از این سو به آن سو روند و این جابهجایی رخ نمیداد مگر با به تصویر كشیدنشان (كوچكتر كردنشان). باكوچكتر شدنشان به واسطه عكاسی و فراتر از آن با كمك ساختنشان در ابعاد كوچك آنها را با خود به سفر میبردم و هر كجا و هر زمان كه میخواستم آنها را به طبیعت می سپردم تا شاید برای لحظهای هر چند كوتاه رها شوند. میخواستم آرامش و نجوای طبیعت آنها را هم در خود بگیرد اما به رغم خواسته من نتیجه چیز دیگری شد. آدمهای من رنگی از شهر به تن داشتند و نگاهشان مضطرب بود. انگار طبیعت با همه عظمتش در برابر این نگاه رنگ میباخت.نمیدانم آدمهایی را كه به تصویر كشیدهام در مواجهه با عكسهایشان چه حسی دارند. آیا به واسطه بودنشان در عكس میتوانم برای لحظهای كوتاه آنها را به یقین وادارم كه آنجا بوده اند بی آنكه بدانند یا نه.