
بخشی از متن:
کمی از ظهر گذشته است و آنها که در میان ما از بقیه تنبلترند هنوز دارند قهوه میخورند آکی کائوریسماکی با تمسخر میگوید قهوه من قهوه نمیخوام برای حرف زدن در مورد فیلمهای آشغالم به چیزی قویتر از قهوه نیاز دارم سیگاری روشن میکند و آن را تا ته میکشد.
بزرگترین کارگردان تاریخِ هرچند کوتاه و مختصر سینمای فنلاند در صندلیاش قوز میکند مردی هیکلدار است در میانه سالهای چهلِ زندگیاش با حالتی سست و حاکی از خستگی.
غیر از این هم نمیشد انتظار داشت به هرحال در دو دههای که سرگرم فیلم ساختن بوده است نام کائوریسماکی با کلمات خشک و سرد و بیروحخ مترادف شده است آدمی همیشه غریب و شگفتانگیز که شخصیتهایش ممکن است در کار رستورانداری با بیکاری مبارزه کنند ابرهای روان انقلابی تکنفره به راه بیندازند دختر کارخانه کبریتسازی یا به امید رسیدن به جایی در دنیای راک اندرول کاکلهای بلند بگذراند کابویهای لنینگراد به آمریکا میروند اما در روند این ماجراها هرگز چیزی حتی شبیه لبخند به تماشاگران نشان نمیدهد خود او هم چنین است شیرینی و خوشایندی ذاتی او با ناامیدی و دلمردگی و افسردگی در آمیخته است این نکته میتواند توصیفی از آخرین کارش مرد بدون گذشته هم باشد که در آغاز آن یک فنلاندی بی نام و نشان در یکی از پارکهای هلسینکی مورد حمله قرار میگیرد و دچار فراموشی میشود و پس از آن در میان بیخانمانهایی که در ساحل این شهر گرد هم آمدهاند روزگار میگذراند اومانیسم توأم با طنز کائوریسماکی و حس غریزی او برای طنز و کمدی فیلم را بسیار جذاب ساخته است.
اما کارگردان فیلم، دودلیهایی دارد باید در مورد خشونت این فیلم توضیح بدم چون خودمو آزار میدهد.