آئورا / شمیم مستقیمی / هاله‌ی مقدس / کاغذ بی‌خط / فرهنگ

آئورا به سبک ایرانی / شمیم مستقیمی

 

بخشی از مقاله:

هاله‌ی مقدسی (آئورا) که بر گرد سر هنرمند قرار گرفته بود، در دوران مدرن به قول بودلر از جای اصلیش برداشته شد و در گل‌و‌لای خیابان افتاد. گفته‌ی بودلر جدا از زیبایی و بار دراماتیکی که دارد، مستقیم از یک تجربه‌ی اجتماعی خاص در زمانه و جغرافیایی خاص گرفته شده و هم زمان از آن حکایت می‌کند. بلدبودن این جمله و تکرار و حفظ آن لزوماً به معنی جابجا شدن هاله نیست. بلکه می‌تواند درست بر عکس معنای مورد نظر دلالت کند، یعنی حضور قدرتمند هاله‌ی گرداگرد سر هنرمندی که با تکرار جمله‌ی بودلر می‌خواهد از شرّ آن خلاص شود.

وضعیت عبوس و جدیّت ترشرویانه‌ی آثار هنری در ایران همزمان از دو نکته حکایت می کند: اول) گرفتگی و انقباض سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما، و دوم) حضور همچنان قدرتمند هاله‌هایی که جدیّت را پشتوانه‌ی اصلی و ضامن بقای خود می‌داند. و همچنان که از جملات فوق و اشتراک کلمات در بین آنها بر می‌آید، نکات اول و دوم چنان در هم تنیده شده‌اند و یکی از دیگری نتیجه می‌شود، که مشکل بتوان گفت کدام‌یک، دیگری را تغذیه می‌کند. این ترشرویی و کمبود لبخندی که حاکی از خودآگاهی و برداشته‌شدن هاله است، سرتاسر تجریدی زیستن را در ایران در بر گرفته است. و هاله‌ی مقدس و تابناک گرد سر هنرمندان نه تنها بندی دارد که خود را زیر چانه‌ی آنها محکم می‌کند و اختیار شل و سفت کردنش به دست خود آنهاست، بلکه دست قدرتمندی هم در کار است که از آستین اتمسفر فرهنگی کشور بیرون می‌آید و این هاله را بر سر آنان می‌فشارد و اختیار کم و زیاد کردن نیروی آن به دست خود آنها نیست.

تقدير خاص این هاله‌ی مقدس (آئورا) در ایران بازتاب وضعیت فرهنگی ماست: زیستن بی‌خبرانه‌ی تجربه‌هایی و گفتگو از تجربه‌های دیگر

.

مستند کردن

همچنان مشکل‌ترین قسمت کار مشاوران پیاده‌کردن سیستم‌های مدیریتی جدید در سازمان‌هایی که می‌خواهند مفتخر به دریافت گواهینامه‌ی ISO بشوند، مسأله‌ی مستندسازی است. اینکه به افراد حالی کنند که هر چه را می‌کنید بنویسید؛ شرح وظایف خودتان را روشن و شفاف روی کاغذ بیاورید؛ گزارش کار بدهید، یعنی آنچه را که در طول روز انجام می‌دهید یادداشت کنید و از این قبیل… چون به مجردی که با یکی از کارمندان موضوع چنین صحبتی را باز کنید، وحشت برش میدارد که نکند می‌خواهند مچ مرا بگیرند یا می‌خواهند کس دیگری را به جای من بیاورند و از روی شرح وظایفی که خودم نوشته‌ام کار مرا به او بسپارند.

جدا از وضعیت اقتصادی که از طریق نبود امنیت شغلی به این بدبینی‌ها دامن میزند، نمی‌توان وضعیت سیاسی و فرهنگی را دخیل در این موضوع ندانست. در کشوری که از مهم‌ترین و خبرسازترین پرونده‌هایش، پرونده به قتل رسیدن نویسندگان است و در جایی که هر روز شاهد دردسرهای فراوان یا از حقوق اجتماعی محروم شدن یکی از آنها هستیم، و در زمانی پر قدمتی که از کار بیکارشدن نویسنده‌ها چه از طریق منتشرنشدن کارهایشان و چه از طریق بسته‌شدن روزنامه‌ها تبدیل به مسأله‌ای عادی شده است، در چنین جا و زمانی نوشتن در ناخودآگاه اجتماع تبدیل به نوعی گناه یا جرم می‌شود بدون اینکه قانون نوشته‌شده‌ای برای آن وجود داشته باشد؛ بنابراین “ننوشتن و دوری کردن از روشنی و شفافیت” تبدیل به فرهنگ می‌شود و در همین حال همه‌ی جماعتی که فرهنگی نامیده می‌شوند مرتب از طریق رسانه‌ی ملی و سایر رسانه‌ها دست‌به‌کارِ تبلیغِ نوشتن و فرهنگ‌سازی و خواندن هستند. شباهت قضيه با موضوع آئورا یا همان هاله در همین جاست: فرهنگی که زیسته می‌شود چیزی است، در حالی که فرهنگی که قرار است فرهنگ زیستی باشد، _یعنی فرهنگ مصوب_ چیز دیگری است.

این فرهنگ “پوشیدگی” و “ابهام”. البته از دیرباز قابل ردیابی است. سیل توصیه‌های عرفانی مبنی بر رو نکردن دست خود _که البته درصد بالایی از همه‌ی آنها هم ریشه‌های سیاسی و اقتصادی دارد_ درازنای قضیه را در وجدان جمعی مملکت بیشتر می‌کند. اریک برن، روانشناس، در کتاب «بازی‌ها» نمونه‌ی جالبی از تجربه‌ی زندگی یک زوج را نشان می‌دهد: خانمی که سالیان دراز شوهرش را مسئول شرکت نکردن خودش در فعالیت‌های اجتماعی می‌دانسته است به روانشناس مراجعه کرده، از او درخواست کمک می‌کند. با کمک روانشناس و پادرمیانی او، شوهر از شدت سختگیری‌هایش کم می‌کند و زن اجازه پیدا می‌کند که به فعالیت‌های دلخواهش برسد … اما به علت ترسی که از خودش بروز می‌دهد نمی تواند فعالیت قابل توجهی انجام دهد و مبتلا به افسردگی می‌شود. روانشناس به این نتیجه می‌رسد که ازدواج این خانم در طول این سال‌ها به واقع پوششی بوده است برای اینکه او را از مواجهه با ترس درونی خود حفظ کند. با این قیاس البته شاید بتوان به این نتیجه رسید که وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی ما در واقع وضعیتی است برای توجیه ترس ناخودآگاهی که از برملاشدن، لخت‌شدن و شناخته‌شدن در ما هست.

فیلم «کاغذ بی‌خط» ساخته ناصر تقوایی به خوبی نور تازه‌ای بر این حوزه‌ی فرهنگی می‌تاباند: وقتی زن تصمیم می‌گیرد در فیلمنامه‌ای که می‌نویسد به همسرش بپردازد و او را بشناسد، طوفان وحشت‌انگیزی در روابط متقابل آن دو پا می‌گیرد و جالب اینکه حتی همین طوفان هم، بر اساس منطق به وجود آورنده‌ی خودش هرگز به سطح صراحت نمی‌رسد و تنها در طعنه‌ها و نیش و کنایه‌های طرفین قابل ردیابی است. …

سبد خرید ۰ محصول