بخشی از مقاله:
شاید بتوان گفت عکسْ ایستاییِ زمان است در واحد قاب. کسری از ثانیه برای همیشه ضبط میشود، میایستد همانجور که بوده و همانجور میماند تا همیشه، حال آنکه قبل و بعد از “آن” لحظه میآید و میرود و میگذرد و نمیماند. همهچیز به سیاق همیشه جریان دارد. عکس واحهایست میان گذشته و آینده؛ سرزمینی بیزمان. هویت بصری خود را وامدارِ “گذشته” است و موجودیت فردیاش را وامدار “آینده”. هیچ عکسی بهجز در لحظهی وقوع، زنده نیست.
اسکله، ساخته کریس مارکر، به تمامی از لحظاتی ایستا ساخته شده برای روایتی سیال. روایتی از حال تا گذشته، از گذشته تا حال، و از آینده تا گذشته. سکون عکسها، ایستاییشان در واحد زمان، و گفتاری بر روی تصاویر، همه در خدمت نشان دادن برزخیست معلق از گذشته تا آینده. چطور میتوان با سکونی چنین مطلق مسافتی چنین طولانی را در واحد زمان پیمود؟ «در ابتدا، میبایست زمان حال و تمام تکیهگاههایش زدوده میشد. از نو آغاز کردند. او جان نداد و دیوانه نشد. زجر کشید. ادامه دادند. در دهمین روز، تصاویر همچون اعترافات فوران کردند.» مرد، معلق میان زمانهای ناشناخته، خود را از خلال تصاویر باز مییابد. و فیلم، از خلال عکسها، از خلال جریانی جاری میان قطعههایی ثابت و ایستا، به حیات روایی خود ادامه میدهد. شاید اصلا، سینما همانا تلاقی عکس باشد با ادبیات.