بخشی از مقاله:
نظام آموزشی در هر جامعهای زیر مجموعه فرهنگ همان جامعه و نیز جامعۀ جهانی است؛ پس هدف و کارکرد آن خواه و ناخواه با تغییر مختصات فرهنگی و ارزشهای نویافته، دگرگون میشود. چنانکه در قرن بیستم بنا بر ویژگیهای دورانی، ساختار، تشکیلات و هدفهای مقطعی آموزش هنر، تغییر یافت. اما هنوز اصلیترین هدف آموزش هنر، درونمایهای علمی دارد. یعنی دورۀ هنر تخصصی در دانشگاهها بنا بر الگوی آموزش رسمی و متمرکز اروپایی – همچون دیگر رشتهها – وظیفه دارد، بخشی از دانش و مهارت هنری را که تعریفپذیر، آزمودنی و خلاصه قابل انتقال است، بیاموزاند. به بیان دیگر آموزش هنر آنچه را میتواند بیاموزاند که جنبۀ شناختی (آموختن از راه فرآیند عقلی) داشته باشد. جنبههای شهودی و تخیلی نمیتواند در نظم آموزش جمعی و متمرکز هنر جایی داشته باشد.
نظام آموزش هنر دانشگاهی در ایران نیز که از آغاز راهاندازی، هدف، ساختار و روش اروپایی را الگو قرار داده است (و شاید جز این هم امکانپذیر نبود)، اکنون با دو مشکل روبهرو است:
۱- به هدفهای نخستین آموزش رسمی (انتقال دانش و مهارت هنری) در سطحی مطلوب دست نیافته است.
۲- برای رسیدن به نتیجۀ بهتر، اکثر اهل فن، راه حل را در تغییر نظام آموزش هنر یا روش و برنامۀ درسی میبینند؛ اما جایگزین روشنی در هیچ یک از موارد در ذهن ندارند. در این شرایط، گروهی به نفی و حذف یکبارۀ رشتۀ هنر میاندیشند و دستهای دیگر به تداوم توأم با دگرگونی تدریجی هدف، روش و برنامه. در اینجا از زاویۀ انتخاب دوم به مسئله آموزش دانشگاهی هنر نگاه کردهام.
معتقدم که از آموزش هنر نباید انتظار داشت که هنرمند خلاق یا حتی هنرمند حرفهای پرورش بدهد. اصولاً هیچ روش آموزش خلاقی – چه در نظام آموزش متمرکز و چه آموزش آزاد هنری – تاکنون شناخته نشده که بتواند همه هنرجویان را به هنرمند بدل کند و میدانیم که خلاقیت در قلمرو شعر، ادبیات و هنر، آموزاندنی نیست. زیرا کنش هنری، صرف نظر از پیوندش با عوامل گوناگون برونی، در مرحلۀ آفرینندگی، تجربهای است شخصی و غیرقابل انتقال که از مشارکت ذهن خلاق و مهارت زبانی، عینیت میپذیرد. با این توصیف ، هدف و کارکرد آموزش هنر در دانشگاه، چه میتواند باشد؟ گمان میکنم آموزش هنر در بهترین شرایط، فقط میتواند مقدمات و بستر مناسبی برای تجربهاندوزی ذهنی و عملی دانشجویان هنر، فراهم بیاورد. زمینهسازی برای آغاز کار هنری همان هدفی است که آموزش میتواند دنبال کند؛ به همین دلیل، وظیفه ندارد که نگرش و سلیقه زیباییشناختی ثابتی را بیاموزاند یا شیوه و سبک خاصی را ترویج کند. دوره آموزشی در مقطع کارشناسی میباید ویژگی تفکر هنری و تمایز آن با شیوه علمی و پژوهشی تفکر، اصلیترین شیوههای بیان و مبانی زبان در رشتهای خاص، حدی از مهارت فنی(کار با ابزار و مواد و فنهای هنری)، آشنایی با نقد و تحلیل هنری، مطالعه انتقادی میراث ملی و جهانی هنر، توانایی در لذت بردن از آثار هنری و در پایان دوره، توانایی انتخاب راه و شيوه شخصی را بشناساند. به گمانم مباحث اشاره شده ملزومات ذهنی_زبانی کار هنری را در دسترس دانشجو مینهند. شاید گروهی از مدرسان و دانشجویان، درسهای کارگاهی و انتقال قابلیتهای فنی(کاربردی) را هدف کافی برای دوره آموزشی بدانند. در این صورت، با تعریف دیگری از مقوله آموزش روبهرو هستیم که هدف و کارکرد متفاوتی را پیش میگذارد. اما در اینجا، فعالیت هنری توانایی زبانی هنرمند در شکلبخشی به تصاویر ذهنیاش تعریف شده و هدف آموزش _به عنوان دوره تجربهآموزی_ معطوف به پرورش دو گونه توانایی است:
۱. پرورش ذهنیت آشنا و علاقهمند به هنر.
۲. آشنایی با زبان هنری (مثلا در رشته نقاشی) و پیشرفت نسبی مهارت هنری.
به بیان دیگر هر دو بخش، حداقل در دوره کارشناسی اهمیتی برابر دارند؛ به این دلیل که ایجاد علاقه به رشته انتخابی از راه انتقال اطلاعات و دانش هنر و نیز تمرین تفکر، نگاه انتقادی و توان تحلیل، دانشجو را به تکاپوی آگاهانه و خودخواسته (و نه تحمیلی) در کار عملی وامیدارد.