بخشی از متن:
در یکی از سکانسهای پایانی فیلم آبی ۱۹۹۳ اثر «کریستف کیشلوفسکی ۱۹۴۱ – ۱۹۹۶ ژولی ژولیت بینوش که ناباورانه به روابط وکیلی جوان به نام ساندرین با شوهر از دست رفتهاش پی برده با او در دستشویی رستورانی نزدیک دادگاه محل کارش رویارو میشود.
نماهای این رویارویی دو رشته نمایِ از روی شانه از آن دو است که هربار یکی را در چالش دشوار تحمل دیگری قرار میدهند از جمله در ابتدا که انبوه شبحگون موهای روشن ساندرین از گوشه راست قابی تاریک بر چهرهی به ظاهر آرام و پرسشگر ژولی میافتد با لبخندی کمرنگم و ستیزنده با شرارههای نگاه حسادت بارش در آخر که ژولی از برابر چهرهی بیقرار و شرمگین ساندرین میگذرد و با خروج از قاب تصویر و از آنجا و از پی آن فرود صدای بسته شدن در او را که حول مسیرش از راست به چپ قاب میچرخد و میپرسد حالا از من متنفری بیپاسخ میگذارد.
در ادامهی این نما ساندرین با دستی متوسل به صلیب آویخته بر سینهاش و نگاهی آمیخته از نگرانی و امید به شکم برآمدهاش که حسادت زنانهی ژولی را با توجهی مادرانه آمیخته بو مینگر و دوربین همسویه با نگاهش به پایین تیلت میکند اما این نما پیش از کامل شدن حرکت دوربین به یکباره به نمایی از پرش ژولی به عمق استخری نیلگون و صدای قاطع این پرش قطع میشود این نما سکانس چهارمین و آخرین سکانس ترجیعگونهی فیلم از شنای ژولی در استخری سرشار از نور آبی فام است.
در نخستین سکانس شنای ژولی را میبینیم که او لوستری کوچک با آویزهایی از شیشههای آبی رنگ یادگاری از اتاق آبی دخترش را از سقف اتاق آپارتمان انزواگزینیاش میآویزد.
.