در ادامهی رویکردمان به مباحث نظری “هنر نو” و شناخت بنمایههای آن، در این شماره (و چند شمارهی آتی) به مبحث ظاهراً از مد افتاده و حل و فصل شدهی مدرنیسم و پست مدرنیسم خواهیم پرداخت و طبق معمول، اساسیترین، ابتداییترین و ارجحترین واکنش و هدف ما، ترجمهی متون دست اول و کلیدی در این عرصه است؛ متونی که عمدتاً ترجمه نشدهاند ولی همه جا مورد بحث و ارجاعاند. در این فرصت به بودلر و گرینبرگ گوش میدهیم. (مشهور است که اصطلاح «مدرنیته» را نخستین بار بودلر به کار برده است. اما از این جذابتر و چشمگیرتر تحلیل بودلر از نقاشی و اجتماع است که در غیاب هرنظریهی خاصی مارا به دنیای آثار سوق میدهد.)
آنچه در این جستار میخوانیم:
در این جستار با مقالاتِ «نقاش زندگی مدرن» به قلم شارل بودلر، «نقاشی مدرن» به قلم کلمنت گرینبرگ و «یادداشتهای یک خوابگرد» به قلم فرشید آذرنگ، کوشیدهایم مباحث نظری مربوط به مدرنیسم و پست مدرنیسم را آغاز کنیم.
در متن «نقاشی زندگی مدرن» با برگردان روبرت صافاریان، نگارنده کوشیده است به ظرز زیرکانهای در ارتباط میان امر تاریخی و امر شاعرانه مینویسد. وی به دنبال «نقاش زندگی مدرن» است. و از نقاشانی چون دلاکروا، دومیه، انگر، کوربه و… یاد میکند. اما در نهایت از فردی ناآشنا (شاید ایدهآلِ خود) به عنوان «نقاش زندگی مدرن» یاد میکند. در بخشهایی از متن میخوانیم:
«دنیا – حتی دنیای هنرمندان – پر از آدمهایی است که میتوانند به لوور بروند. به سرعت، حتی بدون اینکه نگاه گذرایی بیاندازند، از کنار ردیف تابلوهای بسیار جالب، هرچند مهجور، بگذرند تا برسند به تابلویی از تیسین یا رافائل – یکی از آن کارهایی که به یاری هنر گراورسازی مشهور شدهاند – و شگفتزده و مشعوف در برابر آن بایستند و بعد سرحال و سرخوش به خانههایشان بروند. در حالی که در دلشان خرسندند که «موزه را میشناسند». درست همانطور که آدمهایی هستند که با یک بار خواندن کارهای بوسوئه یا راسین دلشان را خوش میکنند که بر تاریخ ادبیات کشورشان احاطه دارند.
خوشبختانه هر از گاهی اصلاحکنندگان اشتباهات، منتقدها، و حتی آماتورهایی پیدا میشوند که اعلام میکنند که تمامی راز هنر نزد رافائل یا راسین – نیست، و در کارهای شاعرهای کوچکتر هم چیزهای خوب، متین و دلنشینی یافت میشود و ما هر قدر هم عاشق زیبایی عام باشیم، آن زیباییای که در کارهای شاعران و هنرمندان کلاسیک بیان شده است، درست نیست که زیبایی خاص، زیبایی شرایط ویژه و زیبایی تصویر آداب و رفتار روزمره را، از دیده بیاندازیم.»
در متن دیگر به قلم گرینبرگ، نگارنده میکوشد ابتدا به ابعاد مختلف مفهوم مدرنسیم بپردازد. سپس از منظر مدرنیسم نقاشی مدرن را بررسی میکند. در بخشهایی از متن میخوانیم:
«نباید مدرنیسم را صرفاً در هنر و ادبیات جستجو کرد. حالا دیگر مدرنیسم کموبیش تمامی آنچه را که در فرهنگ ما زنده و بالنده است دربر میگیرد. به علاوه، شرایط حاضر واجد خصیصهای منحصربهفرد و بیسابقه است. تمدن غربی، اولین تمدنی نیست که بازگشته و بنیادهای خود را مورد پرسش قرار میدهد. اما تمدنی است که در این کار گوی سبقت را از همگان ربوده است. من مدرنیسم را با تشدید و تقریباً به وخامت کشاندن این گرایشِ خودنقادانه، که با کانت فیلسوف آغاز گشت، شناسایی میکنم. من کانت را اولین مدرنیست واقعی میدانم. چون او اولین کسی بود که خود وسائط [و حدود و ثغور] نقد را به نقد کشید.
به نظر من، ماهیت مدرنیسم در بکارگیری روشهای ویژۀ یک نظام برای به نقد کشیدن خود آن نظام نهفته است. – نه به منظور آنکه آنرا واژگون سازیم. بلکه بدین منظور که آنرا در حوزۀ قابلیتهایش تا حد امکان جاگیر کنیم. کانت از منطق برای نشان دادن محدودیتهای خود آن بهره گرفت. اما با آنکه او تا حدّ زیادی از اقتدار کهن آن چشمپوشی کرد، منطق در حیطۀ اختیار امنتر آنچه که برایش باقی مانده بود، به حیات خود ادامه داد.»
در «یادداشتهای یک خوابگرد»، فرشید آذرنگ، ابتدا به ابعاد مختلف زندگی در دنیای مدرن مدرن میپردازد. وی در ادامه تاثیرات نگاه مدرن در دنیای هنر معاصر ایران را موشکافی میکند. در بخشهایی از متن میخوانیم:
«واژههایی که از پی میآیند در فضایی بیحوصله، بیرمق و افسرده شکل گرفتهاند. میل به بیحوصلگی، لذت افسردگی و نشئه بدبینی و دلتنگی، شیرۀ این نوشتار است. فقدان آدمهای بزرگ، نبود جانهای آزاده، جانکاهی معاشرتهای روزمره و عدم صحت در امور عادی، همگی خاستگاه واحدی دارند: در حال حاضر هر کاری میکنیم، اشتباه است. وضعیت کنونی ما، تجربه ملال را ناگزیر میکند. ملال، ذات شرایط ماست. این ملال با غم و بدبختی و حسرت رابطه چندانی ندارد، شاید بیشتر با فرسودگی همخون و همخوان باشد.
ملال، تقدیر و روح زمانه و جغرافیای ماست. نباید این ملال را بیماری پنداشت. و کوشید آن را با «سرخوشی» درمان کرد یا از آن گریخت. چرا که چنین چیزی یعنی گریختن از شرایط خود و عمل بر ضد خود. بلکه باید «سرخوشانه» بدنبال ملال بود. و به آن اصالت داد. و اتفاقاً تعهد یعنی تجربۀ ملال. هر انگیزهای که پیشاپیش واژههای «خوب» و «خوشی» و «خوشبینی» و «آینده» را ارزشمندتر از «بد» و «غم» و «بدبینی» و «بیآتیهگی» بداند، مشکوک است. گویی فرد، بدور از تجربۀ آتش و دود و گرما و بدور از تجربه «شرّ»، خود را جهنمی بپندارد.»