چارلز جنکز در این مقاله به اصطلاح آوانگارد میپردازد، و با این سؤال آغاز میکند که آیا آوانگارد واقعاً در گذشته قلمروی جدیدی در هنر گشوده است؟ آوانگاردی که به مدت صد و شصت سال این همه تحقیر و عدم توجه را از سر گذرانده، میتواند این همه موفقیت را پشت سر گذاشته و کماکان پیشروتر از چیزی باشد؟ او در این مقاله با نگاهی گذرا به چهار مرحلهی اصلی آوانگارد از دههی ۱۸۲۰ تا زمان حال سعی دارد به واکاوی عمیقتری در معنای آن بپردازد. در واقع میتوانیم مشاهده کنیم که چگونه این واژه و نحوهی عمل آن از رهگذر یک سلسله تغییرات ظریف، معنایی کاملاً متفاوت یافته است؛ تغییراتی چون از رسیدن آوانگارد نابگرا و آوانگارد رادیکال به پست آوانگارد و…
.
بخشی از متن:
واژهی انگلیسی avantalour به معنای شخصی است که پیشاپیش میرود یا “avant-peach” به معنای هلوی نوبرانه است. مالوری اصطلاح آوانگارد را در نشریهی آرتور، سال ۱۴۷۰، به کار برد. «لیونیها خط مقدم (avantgarde) میدان بودند.» و این نوع استفادهی نظامی تا ۱۷۹۶ ادامه پیدا کرد: «خط مقدم ارتش والانس تحت فرمان ژنرال استگل بود.» تمامی این شیوههای کاربرد از فرهنگ انگلیسی آکسفورد بر گرفته شدهاند که برای نشان دادن اشرافیت و قدمت این واژه عملاً از آوردن معانی امروزیتر صد و شصت سال اخیر آن خودداری میکند؛ یعنی تنها معناهایی که عملاً در اینجا با آنها سر و کار داریم. این طیف معانی از انقلاب فرانسه و دریافت هنری سن سیمون سرچشمه گرفت که در ۱۸۲۵ بیان شده و دال بر جبهه آوانگاردی متحدالشکل، متشکل از هنرمندان، دانشمندان و صنعتگرانی بود که با یکدیگر آیندهی مثبت و پوزیتیو را ــ که در آیندهی نزدیک به علم پوزیتیویسم تبدیل میشد ــ به وجود میآوردند. سن سیمون که خود قبلاً یک سرباز بود، از قول هنرمند به دانشمند میگوید: «این ما هنرمندان هستیم که به شما به عنوان آوانگارد خدمت میکنیم: در واقع قدرت هنرمند بسیار بیواسطهتر و فوریتر است. هنگامی که ما قصد داریم ایدههای نو را میان مردم بگسترانیم، آنها را روی بوم یا در سنگ حک میکنیم… و بدین طریق در درجهی اول به نفوذی آنی و موفقیتآمیز دست پیدا میکنیم… اگر امروزه نقش ما هیچ، یا دستکم بسیار فرعی، به نظر میرسد به علت فقدان چیزی در هنرهاست که برای انرژی و موفقیت آنها ضروری است، یعنی انگیزهای مشترک و ایدهای جامع.»
لوکوربوزیه و مدرسهی باهاوس استانداردهایی برای تولید انبوه تعیین کردند. انواع ایدهآلی که به صورتی پایانناپذیر تکرار شوند و بدین واسطه حد ذائقهی عمومی مردم را بالا ببرند. تی اس الیوت میخواست «زبان قوم را پالایش» کند. آیزنشتاین میخواست حساسیتهای سینماروها را اصلاح کند. همانطور که پیکاسو، براک و الژه میخواستند رمزگان بصری جامعه را دیگرگون کرده و پالایش بخشند. در اینجا این مسئله اهمیتی ندارد که این امر هیچگاه آنگونه که آنان در سر داشتند محقق نشد. این آرمان به اندازهی کافی قدرتمند بود تا ده نسل از مدرنیستها را تا دههی ۱۹۶۰ به حرکت وادارد. این آرمانها توجیهکنندهی تجربیات آنان، خواست قدرتشان، خانههای سازمانی بیپایانشان و حملاتشان به مدارس هنر بود.