معرفی مقاله:
مقالهی «پرسش رفتن یا ماندن برای روشنفکر/هنرمند ارمنیـ ایرانی» نوشتهی روبرت صافاریان کوششی است برای پاسخ به این پرسش که مسئله و پیآمدهای رفتن یا ماندن برای هنرمند ارمنی ـ ایرانی چگونه مطرح می شود و چه تفاوتی با شکل طرح آن برای دیگر هنرمندان ایرانی دارد؟
روبرت صافاریان در این مقاله با شرح زندگی هنرمندان ارمنی ـ ایرانی بر آن بوده تا تأثیر مهاجرت و فضای هنری جامعهی جدید بر آنها و در مقابل تأثیر جامعهی ایران را بر آن دسته از هنرمندان ارمنیـایرانی مانده در وطن خویش را بررسی کند. او با شرح زندگی هنرمندانی چون آربی آوانسیان، کارگردان مشهور تئاتر ایران و پایهگذار یکی از مهمترین گروههای تئاتر ایران به نام کارگاه نمایش، لئوناردو آلیشان، خورن و آناهید آرامونی، از نویسندگان مطرح ارمنی، مارکو گریگوریان از تأثیرگذاران مهم بر هنر تجسمی ایران که همگی مهاجرت کردند و یا هنرمندانی همچون زویا پیرزاد نویسنده، و واروژ کریم مسیحی کارگردان سعی داشته تأثیر دوفرهنگی بودن ایرانی و ارمنی را در کارهایشان بررسی کند.
.
بخشی از مقاله:
برای هنرمند ایرانی ـ ارمنی چند گزینهی دیگر نیز مطرح است: یکی اینکه به ارمنستان مهاجرت کند. دیگر اینکه وقتی به کشوری دیگر رفت، در آنجا در جامعه ارامنه آن کشور فعالیت کند. البته او گزینههای عام هنرمند ایرانی را هم دارد. میتواند در جامعه ایرانیان مقیم کشور جدید کار کند (بسیاری از خوانندگان و اهل موسیقی این گزینه را انتخاب میکنند) یا اصلاً قید ایرانی و ارمنی هردو را بزند و وارد فضای هنری جامعه بزرگ شود. هنوز از دشواریهای هریک از این شقوق حرف نمیزنم. تنها میخواهم بگویم که گزینهها برای هنرمند ایرانی ـ ارمنی پیچیدهتر و متنوعترند.
لئوناردو آلیشان از آن نویسندگانی است که آثارش کمشمار، امّا بسیار مهماند. از آن نویسندگانی که دشوار در طبقهبندیها میگنجد و با وجود این که دست کم از سه زبان و فرهنگ تغذیه کرده است، انگار به هیچ یک از آنها تعلق ندارد. به زبان انگلیسی مینویسد، امّا دغدغهها و موتیفهاش آن قدر شرقی و آن قدر شخصی است که کسی او را جزو شاعران آمریکایی نمیداند. دربارهی گذشته ایرانی ـ ارمنی خود و خانوادهاش مینویسد، امّا فارسیزبانها تقریباً او را نمیشناسند و ارمنیها با اکراه او را در میان نویسندگان ارمنی جای میدهند. تعلق او به چند زبان و فرهنگ، به جای این که باعث شود در چند جامعه شناخته شود، باعث شده در هیچ جامعهای او را دست کم جزو فرهنگ رسمی خود نشناسند.
آنچه ورود هنرمند را به عرصه عمومی جامعه بزرگ دشوار میسازد مسأله زبان هم هست. مادّهی خلاقیت ادبی زبان است و زبان از کودکی شکل میگیرد و ورود به زبان جدید هرچند ممکن امّا بسیار دشوار است. برای هنرمندان رشتههای دیگر شاید این ورود به فضای هنری جامعه بزرگ سهلتر باشد. برای نمونه واروژ کریم مسیحی را داریم که در صنعت سینمای کشور فیلم ساخت. امّا در فیلمهای او نشانی از فرهنگ ارمنی نمیبینید. اتفاقاً کاراکترهای ارمنی فیلمهای او اغلب کلیشهایاند. نقشهای کوتاهی دارند، بیشتر شبیه کاراکترهای ارمنی در فیلمهای دیگر فیلمسازان ایرانیاند که به عنوان چاشنی و تنوع در فیلم حضور دارند. گویی خود واروژ هم موقع فیلم ساختن از بیرون به جامعهاش نگریسته است.
در حوزه ادبیات، در سالهای اخیر گروهی از نویسندگان ارمنی فارسینویس به میدان آمدهاند. جالب است که همه اینها به نوعی تجربه وصلتهای مختلطی را دارند که یک سویش ارمنی بوده است. در کارهای زویا پیرزاد میتوان وجوه تلخ این تجربه و در کار آراز بارسقیان پیامدهای آن را دید. در کار یوریک کریم مسیحی امّا اثری از تجربهی ارمنی بودن نمییابید. به هر رو اینها هنرمندانی هستند که در فضای هنری و ادبی ایران کار میکنند و رفتن برای آنها هنوز به عنوان گزینهی جدّی مطرح نیست. امّا وقتی این پرسش مطرح شود، ارمنستان بیتردید یکی از گزینههاست. گزینهای که سهلتر، عملیتر و دوستداشتنیتر از مهاجرت به غرب است.