معرفی مقاله:
این جستار (فضای روشنفکری دههی ۱۳۴۰) در پنج بخش تنظیم شده است، که بابک احمدی میکوشد در آنها به دو پرسش مهم بپردازد. نخست آنکه چرا در دههی ۱۳۴۰ شمسی در فضای روشنفکری و فرهنگی ایران کارهای روشنفکرانهی جدی و نوآوریهای چشمگیری در گسترهی گفتمانهای گوناگون شکل گرفتند؟ و دوم آنکه قدرت و ضعف این کارهای روشنفکرانه چه بودند؟ نگارنده نخست دربارهی ضرورت کاربست رویکرد انتقادی در کار روشنفکرانه سخن میگوید؛ سپس به مفهوم فرهنگ و اهمیت نقش زبان در معنادهی به چیزها و رویدادها، و نسبت آن با فرهنگ میپردازد.
به گمان او دستاردهای فرهنگی دههی ۴۰ موجب دگرگونیِ بنیادینی در محیط فرهنگیِ ایران شد. او آشنایی و تعامل با فرهنگ غرب پس از مشروطه را از مؤثرترین عوامل این دگرگونی میداند (به متن مشروطه دایرهای از پیوستن و گسستنمراجعه شود.). بابک احمدی تلاش میکند بر این اساس شکلگیری مدرنیسم هنری و فکری ایران را تبیین کند. و چهرههای این جریان در فضای روشنفکری ایران در طی دهههای ۲۰ و ۳۰ را معرفی کند. نگارنده با این مقدمات به دههی ۴۰ وارد میشود. و میکوشد با کاویدن عوامل گوناگون سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، زمینههای شکلگیری جریان روشنفکری در این دهه و تجسد آن در فضای فرهنگی این دوره را توضیح دهد. و نمایندگان این جریان در میان شاعران، اهل قلم و هنرمندان را معرفی کند.
.
برای مطالعه بیشتر پیرامون فضای روشنفکری در ایران به مقالات «آنچه گذشت» و «دیالکتیک مخصوص مدرنیسم در ایران» مراجعه کنید.
.
بخشی از متن:
مقصود من از «کار روشنفکری» گونهای فعالیت فکری است که سه ویژگی اصلی داشته باشد: الف) موجب گسترش مرزهای بیان در گفتمانی شود که فعالیت فکری به طور عمده در چارچوب آن صورت میپذیرد. ب) موجب ارتباط آن گفتمان با گفتمانهای دیگر شود. ج) رابطهی گفتمانهای مورد بحث را با شبکهی تودرتوی قدرت (به معنایی که مورد نظر میشل فوکو بود) دقیق و روشن بیان کند.
اگر تعریف مرا از کار روشنفکری دستکم به طور موقت و به عنوان آغاز بحث بپذیریم آنگاه متوجه نکتهی مهمی میشویم: مشخصهی بنیادین کار روشنفکری ظهور آن به صورت «کرداری نقادانه» است.
نمیتوانیم گفتمانی را گسترش دهیم مگر این که نسبت به موقعیت کنونی آن (یعنی حدود و مرزهای بیان در آن) انتقاد داشته باشیم.
همچنین، نمیتوانیم رابطهی این گفتمان با سایر گفتمانها را محکم کنیم، مگر این که رابطهی موجود میان آنها را ناکارا و نابسنده بدانیم. سرانجام نمیتوانیم رابطهی گفتمانها و قدرت را نشان دهیم، مگر این که به موقعیت و کارکرد قدرتهای اجتماعی و آن شبکهی تودرتوی قدرت انتقاد کنیم.
کارهای روشنفکری در حوزهی فرهنگ سامان مییابند. برداشتی قدیمی از فرهنگ که در سدهی هجدهم یعنی در دوران روشنگری تکامل یافت. فرهنگهای بشری را الگوهایی از شناخت تعریف میکرد که به صورتبندیهای اجتماعی، شیوههای زندگی گروهی (از جمله زندگی اقتصادی و تولیدی)، باورها و عادتهای رایج، ویژگیهای قومی و نژادی دلالت دارند. به عبارت دیگر، «فرهنگ» انباشت تجربههای زیسته و اندیشیده دانسته میشد. در سدهی نوزدهم، خوانا با همین برداشت فرهنگ در گسترهی ارزشها، دانستهها و شیوههای زندگی ملتها (یا گروههای اجتماعی یا طبقهها ) مطرح میشد. این تعریف از فرهنگ استوار بود به پیشفرض توانایی ذهنی، بخردانه و علمی انسان مدرن در تبیین جهان پیشرو و تاریخ گذشتهاش. عناصر معنایی و مفهومی منظومهی فکری و سرمشقی که این تعریف در آن شکل گرفته بود سرمشق بنیادین دانایی مدرن بود.
برداشت تازهای از فرهنگ که در چند دههی اخیر شکل گرفته از برداشت دوران روشنگری دقیقتر است. اکنون فرهنگ به مثابهی کردار اجتماعی (Social practice)، مجموعهای از فعالیتهای آگاهانهی افراد یک جامعهی زبانی است که معناها را میآفرینند. یا معناهای پیشین را مردود، دگرگون یا کامل میکنند. میتوان این فعالیتها را «کردارهای دلالتی» (Signifying practices) خواند. …