صحنه‌ای از فیلم اسکله ساخته‌ی کریس مارکر

نگرانِ او بودن / امیر خضرایی‌منش

 

 

معرفی مقاله:

می‌توان به فیلم چونان هستنده و به سینما چونان هستی نگریست؟ و با این فرض، آیا می‌توان گفت که ما اغلب از فیلم‌ها صحبت می‌کنیم و نه از سینما؟ اما اگر هم این فرض را بپذیریم باز فراچنگ آوردنِ هستیِ سینما جز از دریچه فیلم ممکن نیست، چون سینما به‌مثابه هستیْ خود را در هر فیلم هم هست می‌کند، اما این هستی به تعبیر هایدگر اغلب مستور و نادیده می‌ماند. آیا فیلم‌هایی هستند که نامستوری را ممکن کنند و در خودْ بیننده را در مواجهه با هستیِ سینما قرار دهند؟ این نوشتار بر آن است تا نشان دهد که چنین فیلم‌هایی وجود دارند، و با عبور از خلال مثالی که می‌آورد، آن لحظاتِ مواجه با هستیِ سینما را دریابد و از این راه کوشش کند تا شاید پرتوهایی از نورِ هستیِ سینما را در خود بازبتاباند. بنا بر این بود که جستجوی اسن متن تنها به یک فیلم محدود بماند چون نمی‌خواست از سینما در معنای مجموع فیلم‌ها سخن بگوید، بلکه می‌خواست از آنچه که از سینما در هر فیلم حاضر است بگوید. اما همانطور که هایدگر از تاریخ متافیزیک می‌گوید، متافیزیک سینما هم سایه خود را بر سر فیلم‌ها انداخته و جستجوی هستی سینما به راحتی در هر فیلمی ممکن نیست. فیلم‌ها اغلب هستیِ خود و آن شگفتیِ لحظه شکل‌گیری‌شان به مثابه سینما را می‌پوشانند و خودِ فیلم را چون امری بدیهی عرضه می‌کنند. اما همچنان فیلم‌هایی در نقاط مختلف دنیا ساخته می‌شوند که می‌توانند، به درجات مختلف، به آنچه ما آنرا «هستی سینما» نامیده‌ایم نزدیک شوند.

سبد خرید ۰ محصول