
بخشی از مقاله:
ضمن عذرخواهی از دوستانم که بانی گفتگو بودهاند، میخواهم واژهای را که ممکن است برای خوانندگان شبهه ایجاد کند، تصحیح کنم. مقاله من «طرح» یا «الگوی پیشنهادی» نیست. بهتر میدانید که آموزش هنر در مقطع عالی، موضوعی پردامنه است، پس، از «طرح نظام آموزشی» انتظار داریم که به چندین موضوع خُردتر اصلی و فرعی بپردازد. اما آنچه در مقالهام نوشتهام، پاسخ و پیشنهادی است به این پرسش قابل بحث: «آیا هدف آموزش هنر در مقطع دانشگاه پرورش هنرمند نیست؟» این پرسش بسیار اساسی است زیرا به اصلیترین موضوع آموزش، یعنی تعیین هدف میپردازد و در مراتب بعدی به برنامهریزی درسی، روش آموزش، نحوۀ پذیرش دانشجو و استاد و باقی قضایا.
و اما پنج مقالۀ نقد و پیشنهاد، هر یک از زاویهای خاص، کلی و جزیی به مشکل آموزش هنر و پیشنهاد مقاله پایه نگریستهاند. اگر روزی، پژوهشگران کارشناس بخواهند در این مهم چارهجویی کنند؛ به واقع همه این بحثها مدخلهای ورود به موضوع و نیز حامل راهحلهای در خور توجهاند. در میان این مقالهها، به جز نوشته آقای کریم نصر که سازمان و مدیریت و ناتوانیهای روش آموزش را از موانع اصلی دانستهاند؛ چهار مقالۀ دیگر چشمانداز کلی و از بنیاد متفاوت نظام مطلوبشان را ترسیم کردهاند. نظامی که بر پایۀ امکانپذیری «پرورش خلاقیت هنری» قرار دارد و هدف آن «شکوفایی هنری» افراد دانشجو بر پایۀ نیازهای ذاتی آنهاست.
همچنین به تلویح یا آشکار (در مقاله آقایان افسریان و غفاری) تحقق این اهداف را در نظام آکادمیهایی که خانم پزشکیان به تفصیل شرح دادهاند، ممکن دانستهاند. آکادمیهایی که تا حدودی با نظام سنتی آموزش هنر در ایران نیز همانندی دارند. ظاهراً آکادمیها در تعیین هدف، برنامه و روش خود آزادند؛ برنامه آنها مبتنی بر نگرش و تعریفی خاص از هنر است، از این رو زبان و قواعدی معین را آموزش میدهند؛ دوره آموزشی برخلاف نظام دانشگاهی محدودیت زمانی ندارد؛ دانشجو بر پایه علاقۀ ذاتی و در نتیجه گرایش معیناش به شیوه و قواعد خاص به آکادمی وارد میشود.
او همچنین باید سطحی از تجربه هنری را آزموده باشد. در این نظام، استاد و دانشجو حق دارند یکدیگر را انتخاب کنند؛ بنابراین نه در ارتباطی جمعی و کلاسی بلکه در رابطه همدلانه راهنما و رهرو قرار میگیرند. با این ویژگیها میتوانیم دورنمایی از آموزش دلخواه دوستان را در ذهن تصویر کنیم. علاوه بر این به نظر میرسد که هر پنج مقاله نظام فعلی را ناتوانتر از آن میبینند که با بازنگری هدف و روش و اصلاح آن بتواند ثمربخش باشد. فرض من این است که اصلاح آموزش جمعی دانشگاهی و همچنین تأسیس دانشکدههای تخصصی (یا همان آکادمیها) با هدفهای خاص، هر یک جوابگوی هدفی هستند. از میان نکتههای قابل بحث در هر مقاله فقط به اهم آنها اشاره میکنم تا گفتار طولانی نشود:
۱. آقای براهیمی نمونه آرمانی و انسانگرایانه آموزش(مبتنی بر روانشناسی تفاوتهای فردی به ویژه در نظریه مازلو) را توصیف میکنند. اما خودشکوفایی، و خلاقیت مفاهیمی نسبی و متغیراند؛ به همین دلیل در برنامهریزی جمعی، ثابت و دائمی آموزش نمیگنجند. از سوی دیگر گفته میشود که توفیق نظام آموزشی تا حدودی به ثبات و تداوم برنامهها نیاز دارد. درواقع این دو هدف یک «امکان» خاصاند، در شرایط مطلوب هم ممکن است تحقق بیابند یا نیابند.
۲. ذهن و زبان در کار هنری تفکیک ناپذیرند؛ چون انواع آثار هنری فکر، ادراک(احساسی) یا خیالی هستند که در قالب زبانی ویژه یا شکلی ویژه ارائه شدهاند و این تعریف را تمایز از تعریف فرم گرایانه میدانم اما نمیدانم چرا انتقال دانش هنری مقولههایی مانند تعاریف، تاریخ هنر، فلسفه هنر و زیبایی شناسی، «تفکیک ذهن و زبان» نامیده میشود؟ به نظرم مفاهیم و مقولات هم مانند شناخت خط، شکل، رنگ و تیرگی و روشنی، ابزار کار مبتدیاناند. اگر بخواهیم همه مفاهیم را توأم با تمرین کارگاهی بیاموزانیم، دوره آموزشی به چند برابر زمان فعلی نیاز دارد.