مهدی حسینی بدون عنوان-۱۳۸۲ mehdi hosseini

نقش هوا بر پرده‌هایی از هوا / وحید حکیم

 

وحید حکیم در این مقاله با تعریف ریلکه، شاعر فرانسوی، از شعر آغاز می‌کند و در ادامه با تشبیه آثار مهدی حسینی به تعریف ریلکه سعی دارد تا ویژگی‌های بارز آثار حسینی را برایمان شرح دهد.

 

بخشی از مقاله:

راینر ماریا ریلکه در دفترهای مالده لائوریس بریگه درباره‌ی منبع الهام شاعرانه می‌‌‌نویسد: «شعرها آن‌‌‌گونه که مردم خیال می‌‌‌کنند زاده‌ی احساسات نیستند، (این شعرها خیلی راحت‌به‌‌‌دست‌می‌آیند)، بلکه نتیجه‌ی تجربیات زیسته شده‌‌‌اند. برای نوشتن تنها یک شعر می‌‌‌بایستی شهرها، آدم‌‌‌ها و چیزهای زیادی را دیده باشی. باید جانوران را بشناسی. بایستی شیوه‌ی پرواز پرندگان را احساس کنی و نیز لرزشی را که صبحگاهان گل‌‌‌های کوچک را می‌شکفاند، دریابی. بایستی توان به‌‌‌خاطر آوردن جاده‌‌‌ها را در سرزمین‌‌‌های ناشناس داشته باشی. توان   به‌خاطر آوردن برخورد‌‌‌های غیره منتظره و خداحافظی‌‌‌هایی که گویی دیرزمانی به‌طول‌‌ می‌‌‌انجامد. […] و اما داشتن این خاطرات هنوز کافی نیست. می‌‌‌بایستی توان از یاد بردن آن‌ها را داشته باشی، آن‌‌‌گاه که بی‌‌‌شمارند. بعد، می‌‌‌بایستی پرحوصله در انتظار بازگشت دوباره‌ی آنها برجای بمانی. چرا که خاطرات هنوز آنچه باید باشند، نیستند. می‌بایستی با خون، نگاه، و حرکات ما درآمیزند؛ می‌‌‌بایستی بی نام شوند و دیگر برای ما قابل تشخیص نباشند. پس این‌‌‌گونه در بطن زمانی بسیار نادر، اولین کلام شعر می‌‌‌تواند در میان خاطرات به یکباره ظاهر شود وز آن میان سربرآورد.»

 

پرده‌های حسینی سرک کشیدن به روزنه‌‌‌های روشنی‌ست که او تاریکی‌‌‌هایش را خوب‌ می‌‌‌شناسد. او در پرده‌هایش به نزدیک‌ترین هستی‌‌‌ها نگاه می‌کند. اشیا، مرزهای تمایزشان را درمقدار معینی هوا می‌یابند ؛ اگر اشیا نمی بودند، روح توانِ تاب آوردن هوا را از کف‌می‌داد. و البته شی‌ء ـ این نمایش دقیق آنچه پیش روست ـ در جهان او بیش و کم از جنس همان هواست.

سیر یک زندگی: (روستایی که بوی کاه‌‌‌گل‌ِخیس می‌‌‌دهد، چراغی که در روز‌ِ روشن، روشن می‌‌‌ماند، درختی که میوه‌‌‌هایش قوام یافته‌‌‌اند، وزن یک صندلی راحتی در ظهر تابستانی‌ بی‌‌‌سایه، حیاط کاروانسرایی بر زیلوی آبی زندگی… ، و بعد، تندبادی که چهره‌ی پایکوب زمان را، این بار نیز، در مقدار معینی هوا خرد می‌‌‌کند…) آری، حسینی در انتزاع انضمامی‌‌‌اش قادر است اشیا را از رنج محتوم نام هایشان رهایی بخشد. او درس شاعر را فراموش نمی‌‌‌کند: “خاطرات می‌‌‌بایستی بی‌‌‌نام شوند.”

اشیا فراموش می‌‌‌شوند، بی‌نام می‌‌‌شوند، اما دوباره با نام‌‌‌ها به جهان شعر پا می‌‌‌گذارند. از این روست که ریلکه می‌‌‌گوید: «ما شاید این‌‌‌جا هستیم تا بگوییم خانه، پل، فواره، دروازه، کوزه، درخت میوه، پنجره.» حسینی نیز گویی از همین راه، اشیا را از مسیر غریب و دشوار حافظه به پرده‌‌‌هایش بازمی‌‌‌گرداند: در کوتاه‌‌‌ترین فاصله میان هندسه و شیء. کوتاه‌‌‌ترین فاصله میان رنگ و هوا. از همین روست شاید که مکانْ در پرده‌‌‌های حسینی، به مکانی کیفی بدل می‌‌‌شود. مکانی که حافظه در آن کم‌‌‌رنگ می‌‌‌شود. مکانی بی‌‌‌سایه. مکانی راستین و شاید کمتر واقعی.

“(نقش‌‌‌ها) زاده‌ی احساسات نیستند، نتیجه‌ی تجربیات زیسته شده‌‌‌اند”: بازی‌‌‌های‌کودکی،روزهای‌طولانی ‌زمان‌‌‌های کوتاه، آدم‌‌‌های آن روزها در بعدازظهرِ همه‌ی خانه‌‌‌ها، گیاهانی با برگ‌‌‌های قابل شمارش، صندلی راحتی، آنچه عنان می‌‌‌گسلد، خُرد می‌‌‌شود، از دست می‌رود، و هر آنچه دیگربار در هندسه‌ی ساده‌ی اتاق می‌‌‌نشیند..‌. نقاش، این‌‌‌همه را با سطوح خُرد و درشت، با خلوت و جلوت، با آرایه و پیرایه، با هوا و هوا نقش می‌‌‌زند.‌ آری، همیشه شکوه نهفته در اشیای ساده! و نه آن شکوهی که در تکثر چیزهاست، که روح توانِ تاب آوردنش را از کف می‌‌‌دهد؛ بل شکوهی که در انتزاع چیزهاست و نقاش به جرعه‌‌‌ای از آن اکتفا می‌‌‌کند.

 تندباد‌‌‌های قهرآلود، هستی‌‌‌ها را به هوا پرتاب می‌‌‌کند؛ اما تندباد که فرو نشست همه چیز دوباره بوی زندگی می‌‌‌گیرد. پرده‌‌‌های حسینی نمایشِ به هوا برخاستن‌هست‌‌‌هاست، نمایش برجای نشستن دوباره‌ی آنها. او قهر و لطف جهان پیش رویش را می‌‌‌شناسد، در آن خیره نگاه ‌می‌‌‌کند.

مقالات مرتبط در فصلنامه:

سبد خرید ۰ محصول