معرفی مقاله:
محمدرضا یگانهدوست، در ابتداى مقاله با اشاره به یکى از گفتگوهایش با یکى از مدیرانِ آمریکایى صنعتِ فیلمسازى. بحثِ نگاهِ غربى به فرهنگِ شرقى را با آوردنِ نمونه بارزى از پیش پندارها و شاکله هاى ذهنى غربیان درباره فرهنگ و هنر ایران مى گشاید.
آیا فهمِ ما هم از خود، تابعِ فهمِ غربى ها از ماست؟ و آیا تصویرى که غرب از ما ارائه مى دهد مبتنى بر مشاهداتِ عینى و داده هاى قطعى است؟
محمدرضا یگانهدوست با ارائه مستنداتى از آزمایش هاى روانشناسى با نامِ فردریک بارتلت، به واکاویِ قدرتِ شاکله های ذهنی و نسبتِ آنها با واقعیت مبادرت می ورزد. یا جایی دیگر از کتابِ هنر و وهمِ ارنست گامبریج یاری می جوید. دلیلی دیگر بر تفاوتِ شاکله های ذهنی و واقعیت عینی می آورد. نویسنده معتقد است که «…انسان بر اساس پیش پندارهایش استعاره ای از واقعیت ارائه می دهد، که در عینِ همانندی هایی با واقعیت، با آن ناهمانند است…».
از دیدگاهِ محمدرضا یگانهدوست تصوری که غربی ها از شرق ارائه داده اند نیز، حتی به رغمِ ادعایشان در مشاهده عینیِ فرهنگِ شرق، مبتنی بر الگوهای ذهنی، فرضیاتِ پیشینی و آموخته هایِ فرهنگی آنها بوده است. اما آنچه در مقاطعی از تاریخ، مایه اغتشاشِ فرهنگی و بحرانِ هویتیِ شرق شد، همین فرضیاتِ غربیان بوده است؟
در ادامه، مقاله با پیش کشیدنِ پدیده اُسمُزی، سعی بر ارائه تمثیلِ مناسبی برای تبیینِ ساز و کارِ تبادلاتِ فرهنگی در آغاز و ادامه مدرنیته می کند. با افزایشِ آمد و شد ها و تسهیل در ارتباطات، مصادیقِ فرهنگ و مظاهرِ تمدن غرب به مثابه ناحیه پر فشار، راه خود را به حوزه فرهنگِ شرقی و ایرانی گشودند. در اینجا سوالی جدال انگیز مطرح می شود. آیا هنر معاصر ایران تقلیدی از هنر غرب است؟ در رابطه وضعیتِ کنونی هنر ایران چطور می توان قضاوت کرد؟ آیا غیر از این است که جایگاهِ هنرِ یک مملکت همراه با وضعیتِ حیاتِ اجتماعیِ آن تغییر می کند؟
.
بخشی از مقاله:
چند سال پیش با یکی از مهمانان جشنوارۀ فیلم فجر، که از مدیران شرکت فیلمسازی معظم میراماکس بود، گفتگو میکردم. او هدف خود را از سفر به ایران، خرید چند فیلم کوتاه و بلند به سبک فیلمهای کیارستمی ذکر میکرد. از او پرسیدم اگر فیلم خوب دیگری با سبک متفاوتی ببینید، آن را هم میخرید؟ وی قاطعانه جواب منفی داد و گفت انتظاری که امریکایی ها از سینمای ایران دارند، فیلمهایی شبیه آثار کیارستمی است…