در چند سال اخیر همگام با طرح شدن مباحثی مانند هویت و سنت و ضرورت رجوع به گذشته تاریخی و فرهنگی – و پیامدهای تبلیغی حاصل از آن – گروهی از منقدان با طرح پُست مدرنیسم پویشهای هنری ایران را به ظاهر با معیارهای نوع جدیدی میسنجند. هنوز نمیتوان تعریف دقیق و جامعی از این نگره به دست داد چرا که به دلیل کثرتگرایی و تناقضهای ذاتی این گرایش، تعریف قطعی و نهایی آن حتی نزد پیشروان و نظریهپردازانش و نیز ناقدین و مخالفینش – مشخص نیست.
گروهی پُست مدرنیسم را جنبش ضد نوگرایی و مدرنیسم دانستهاند. گروهی دیگر آن را به ادامهی مدرنیسم و حتی فصل گذرایی از آن تعبیر کردهاند. از دیدگاه گروهی دیگر این گرایش بازتاب شناخت بحرانهای مدرنیسم و خودآگاهی حاصل از آن و در نتیجه شکل متحول و ارتقاء یافتهی نوگرایی است.
بنیاد اندیشهی جدید بر عدم قطعیت و پراکندگی معنا استوار است. پیروان این اندیشه مدرنیسم را گرایشی جزمی و تکمعنایی قلمداد کرده و آن را بیش از حد عقلانی و محافظهکارانه مییابند. از نظر اینان نوگرایی تنها، نوع خاصی از خردوزی را میپذیرد، ساختار بسته را میسازد و راه را بر تنوع گرایشهای هنری میبندد. اینان برآنند که طبقهبندی متعارف هنرها حاصل همین رویکرد است. این اندیشه تقسیمبندیهایی مانند هنرهای مدرن و سنتی، تزئینی و کاربردی، نمایشی و تجسمی و حتی نقاشی، طراحی، مجسمهسازی و… را برنمیتابد، از سویی مواد، اسلوبها و روشهای متفاوت را در عرض هم – و حتی در یک کار واحد – میپذیرد و از انتخابهای پیاپی و نوآوریهای مداوم سخن میگوید از سوی دیگر، برخلاف مدرنیسم، حضور گذشته و بازگشت صریح به تاریخ و سنت را جایز میشمارد. این همان ویژگی التقاطی است که گرایش جدید را از پایبندی به هرگونه منزهطلبی باز میدارد.
اما زمانی که این اندیشه به عنوان الگوی نقد به وام گرفته میشود و منتقد با تکرار خواندههای خود این نگرش یا وجهی از آن را در برخورد با هر اثر هنری مبنای قطعی نقد خود میانگارد، تناقض آشکاری رخ میدهد که تاملانگیز و تأویلپذیر است. در چنین رویکردی منتقد اندیشهی به وام گرفته شدهی خود را مطلق کرد و از آن گزارهی تک معنایی میسازد و بر آن است که هر اثر هنری بیتردید یکی از جنبههای کثرتگرایی التقاطگرایی، خودآگاهی، متنگرایی، و یا فردگرایی را باز میتابد و میپندارد که هر نقاشی الزاماً شکل منسجم و ارگانیک ساختار کارش را مینهد و هر نگارهای لاجرم مصداقی از حضور گذشته در هنر معاصر و عرصهی حضور و تلفیق سنتهاست. برای منتقدی از این دست همهی نقاشیها به حتم نوعی صحنهآرایی و نگارهسازی تاترگونهاند و نوعی بدبینی نسبت به قدرت و توان انسان و بر همهی هنرها سایه انداخته است و هر اثری نشانهای است از خودآگاهی نسبت به سنت، هویت، تاریخ، تنهایی هولناک آدمی و تلقی تردیدآمیز هنرمند از طبیعت و ترجمان احساس زمانه و… این منتقدان برداشتهای خود را به همه نقاشیها تعمیم میدهند.
چرا باور به عدم قطعیت و پراکندگی معنایی، چنین به اصرار در انطباق معنی میانجامد و به گزارهای تکمعنایی بدل میشود و مکالمه با متن جای خود را به یک منولوگ آوازهگرانه میدهد چرا نقد هنری به تکرار پیش پنداشتها بدل میشود و انضمام الگوها جای تأویل را میگیرد و به جای تحلیل عینی و پرداختن به شرایط حاضر، نقد بهانهای میشود برای بازخوانی متونی که حتی مولف یا مولفان آن نیز به شمول و قطعیت آن باور ندارند؟ چرا هر آئین و اندیشهای را این چنین با ایقان و شیفتگی میپذیریم و به مثابهی یک ایدئولوژی به کار میگیریم؟ آیا جز این است که هنوز به شناخت از طریق مکالمهی متقابل خو نگرفتهایم و در مواجهه با پدیدهها اغلب به گویش یک جانبه تن میدهیم؟
در برخوردهای متداول با فرهنگ جاری، پیشینهی تاریخی، هویت و سنت و نیز با افکار و اندیشههای جدید چنین برخوردهایی را بسیار دیدهایم. در این برخوردها از آن تساهل و عدم قطعیت خبری نیست. …
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.