نظریه، تجربه زیسته، آموزش / ایمان افسریان

برای آغاز هر نوع فعالیت آموزشی نخست باید هدف آن را روشن کرد. یعنی مشخص نمود کسی که به آموزشگاه پا می‌گذارد در نهایت با چه توانایی از آن بیرون می‌آید. برای یک سیستم آموزش هنر آسان‌ترین جواب به پرسش چنین خواهد بود: «نتیجۀ طی کردن مراحل این آموزش تبدیل شدن به یک تکنسین یا کارشناس هنری (نقاشی) است. با این دلیل که خود هنر آموزش دادنی نیست. اما همه می‌دانیم خیل عظیم هنرجویانی که وارد آموزشگاه‌های نقاشی می‌شوند با آرزوی «هنرمند» شدن در این مسیر قدم می‌گذارند. از سوی دیگر درست است که تمامی هنرمندان برجستۀ تاریخ، زمانی به نقطۀ اوج کار خود رسیده‌اند که از قید کلیشه‌های «آموزش دادنی» فراتر رفته‌اند اما تمامی آنها چه مستقیم در آکادمی و چه غیر مستقیم در بستر یک «سنت» آموزش دیده‌اند. آموزشی که زمینه را برای جهش خلاقانۀ آنها فراهم کرده است. اگر بپذیریم که هدف از فعالیت آموزشی پرورش «هنرمند» است با این شرط که خود هنرجو هم استعداد و توان هنرمند شدن را داشته باشد، باید توضیح دهیم که منظور ما از «هنرمند» کیست و دقیقاً همین‌جاست که ما مجبور می‌شویم برای هنرمند و یا به تعبیری هنر تعریفی بدهیم و پای نظریه را به میان بکشیم و باز هم جواب آسان این خواهد بود: «هنر تعریف‌پذیر نیست». باید بدانیم که کل آثار هنری را در تعریفی جامع و مانع جمع و بسته‌بندی کردن امکان‌پذیر نیست اما تمامی آثار هنری براساس تعریفی شکل گرفته‌اند. منظور این نیست که هنرمند نخست تعریفی فلسفی از هنر ارائه می‌دهد و سپس مصداق آن را تولید می‌کند.

سبد خرید ۰ محصول