دورهی تاریخی ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۷ دورهی گذار از جّوِ داغِ انقلابی و بیثباتی است به سالهای سازندگی و ثبات نسبی؛ دوران شکلگیری اندیشههایی که زمینهساز جنبش اصلاحات شد. نقطهی گسست اصلی، پایان جنگ و رحلت رهبر انقلاب اسلامی و به قدرت رسیدن و فرمولیزه شدن اندیشهای است که به سازندگی مشهور شد و به توسعهی اقتصاد و اندیشههای لیبرال گرایش داشت.
در این دوره در میان روشنفکران شاهد گونههای مختلفی از نقد اندیشهی انقلابی، نقد جزماندیشی (هرچند گاهی به نفع جزماندیشیهای دیگر) و ظهور نوعی تردید و نسبیگرایی و تمایل به بازاندیشی هستیم. اندیشههای متفکران سدهی بیستم با دیدگاههای نسبیگرایانه و شالودهشکنانه توسط بابک احمدی و دیگران به روشنفکران ایرانی معرفی میشد و از سوی دیگر عبدالکریم سروش با الهام از اندیشههای پوپر و با تفکیک بین ارزش و دانش، قلمرو دین را هرچه بیشتر به حوزهی ایمان شخصی محدود میکرد. همهی این ایدهها و مباحثات به نوعی در شاخههای گوناگون تولید آثار هنری و سرگرمی نیز وارد شدند و در هر حوزه رنگ و شکل مشخص خود را پیدا کردند. روبرت صافاریان در این مقاله به اختصار به بازتاب این اندیشهها، یا درستتر است بگوییم، به پیدایش گرایشهای مشابه به موازات این اندیشهها در سینمای ایران توجه کرده است و تلاش کرده با مثالهایی از سینمای ایران نگاه خود به این موضوع را بسط دهد.
بخشی از مقاله:
روشنفکران انقلابی معمولاً طرفدار هنر (و سینمایی) هستند که انقلاب را به حوزهی فرم میکشاند و میخواهد به شیوهای انقلابی هم محتوا و هم شکل هنر را دگرگون کند: هنری آوانگارد که طبعاً برای تودههای وسیع غیرقابلفهم و هضم است؛ از سوی دیگر، انقلابیون حوزهی سیاست و قدرت، خواهان هنر عامهفهمی هستند که مردم عادی بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند، تا به کمک آن اغراض و آرمان های خود را در میان تودهها بپراکنند. در انقلاب شوروی، بعد از مدّتی بساط هنرمندان آوانگاردی مانند آیزنشتین برچیده شد و سینمایی شبه هالیوودی به وجود آمد که قرار بود اندیشههای سوسیالیستی را در میان مردم شوروی جا بیندازد.
بعد از انقلاب در ایران نیز جریان مشابهی روی داد: بعد از گذشت سال های نخستین انقلاب، ما با دو مرکز سینمایی دولتی یا نیمهدولتی روبهرو شدیم که هریک تعبیر خاص خود را از سینمای مناسب برای حکومت اسلامی ارائه میداد: بنیاد سینمایی فارابی مبتکر نوعی سینمای اسلامی متعالی و روشنفکرانه بود، و ایده ها و برنامه هایی برای ساختن فیلمهای عرفانی داشت که قرار بود در قالبی امروزی و مأنوس اندیشههای اسلامی را به روشنفکران سراسر جهان ارائه نماید. فیلمهایی مانند آن سوی مه (منوچهر عسگری نسب، ۱۳۶۴) از نمونه فیلمهای دلخواه این جریان بودند. این جریان هوادار ورود و نمایش و ترویج سینمایی از نوع سینمای تارکوفسکی و برسون و اُزو و پاراجانف با جانمایهی به زعم آنها دینی، یا دست کم معنوی، بود. از سوی دیگر حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی (که در بحثهای سینمایی به اختصار حوزهی هنری خوانده میشود) از سینمایی شبیه سینمای عامهپسند آمریکایی دفاع میکرد. جالب آنکه این یکی از معدود جاهایی بود که در آن بدون پردهپوشی و آشکارا از یکی از عناصر فرهنگی جامعهای دفاع میشد که دشمن ایدئولوژیک نظام به حساب میآمد.
سینمای عامهپسند در برابر سینمای روشنفکرانه، سینمای اروپایی در برابر سینمای آمریکایی، البته بحثی منحصر به ایران نیست. امّا سر برآوردن هنر عامهپسندی از نوع هالیوودی از جایی مانند حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی و در بخش انتشارات آن که متولیاش آوینی تکلیفگرا و سازندهی مجموعه مستند روایت فتح است، اندکی گروتسک مینماید. واکنش به هنر روشنفکرمآب و عرفانی از نوعی که بنیاد فارابی در پیاش بود نوعی واکنش اهل سیاست واقعی است به روشنفکران شبهآوانگارد و بازنمودی است از تمایل به فاصله گرفتن از مباحث سنگین (به اصطلاح روشنفکرانه) و جدّیت، به طور کلی، و به عکس: گرایش به سرگرمی های سبک و زندگی شاد؛ دور شدن از تکلیف به سوی زندگی فارغالبال؛ میل به کنار گذاشتن زندگی ریاضتآمیز و آرمانی کردن آن و حرکت به سوی زندگی مرفه و بهرهمندی از مواهب مادّی.