بخشی از متن:
هدف من در نقاشی آن است که حواس را بیدار کنم و به حرکت بیندازم. رسیدن به این هدف بستگی به آن دارد که هنرمند با چه شدتی موضوع یا مدل انتخابی خود را درک و احساس میکند. به همین دلیل نقاشی تنها هنری است که در آن استعدادهای شهودی هنرمند بیشتر از دانش و هوش واقعی او به دردش میخورد آنچه نقاش درونیترین احساسات خود را درباره آنچه برایش اهمیت دارد آشکار میکند بیننده اثر از طریق شدت احساس شده در آن رازی را درمییابد.
نقاش باید احساسات خود را کاملاً آزاد بگذارد هیچ چیزی را که به نحو طبیعی به سوی آن کشیده میشود نفی نکند درست همین امتیازی که هنرمند به خود میدهد در حکم یک انضباط است انضباطی که از طریق آن هرچه برایش اساسی نیست حذف میشود. به این ترتیب سلیقه انتخاب او متبلور میشود. سلیقهی نقاش از درون چیزهایی میروید که او را در زندگی مجذوب خود میکنند. جوری مجذوب میشود که دیگر هرگز نمیتواند از خود بپرسد چه چیزی در هنر برای او «مناسبتر» است. نقاش تنها با درک کامل سلیقه خود میتواند از این شیوهی نگریستن به اشیاء که انگار میتوان از آنها همچون مفاهیمی حاضر و آماده استفاده کرد خلاص شود.در صورتی که این درک دائماً زنده و حساس وجود نداشته باشد هنرمند بزودی زندگی را تنها مصالحی برای روش خاص خود در هنر میبیند. او به چیزها نگاه میکند و از خود میپرسدآیا میتوانم از این شیء تصویری با مشخصات کار خودم بسازمو به این ترتیب از آنجا که کار او دیگر وسیله انتقال احساساتش نیست دچار انحطاط میشود.