محمدرضا یگانه‌دوست

بخشی از متن:

خانه اجداد من بیش از نیم قرن است که در بطن کوچه های تودرتوی منتهی به خیابان ظهیرالاسلام جا خوش کرده است همزمان با کودکی ام آن محله دوران میانسالی خود را تجربه می کرد و ما غافل بودیم که تا چشم بر هم گذاریم میانسال شده ایم و محله با خانه های بدهیبت و دکان‌های کاغذ فروشی به احتزار افتاده است آخرین نشانه های آن محله ای که به همراه بچه های هم سن و سال در کوچه هایش بازی می کردم سقا‌خانه و برج فلزی متروکه غریبی به تعبیر کودکانه من ایفل کوچک است که به طرز متناقضی بی توجه به تحولات اطراف همچنان خود نمایی می کنند صبح باران زده پاریس اثر آتژه یاد آور کوچه های کهنسال و ایام سپری شده است.

اما در همان خانه اجدادی از وقتی به یاد دارم عکسی بر سینه دیوار است که گویی با روح و جسم خانه عجین شده استآن خانه بدون آن عکس قابل تصور نیست پدر بزرگم که پیش از تولد من دار فانی را وداع گفت با لباس افسری و سبیل هیتلری همواره ناظر بر آتشی بود که نوادگانش در خانه اش می سوزاندند از جوانی او و مادر بزرگم عکس دیگری به من رسیده است که گهگاه خود را در آن می جویم.

شعله های جنگ زبانه می کشید که ایام تحصیل آغاز شد در تالار اصلی دبستان پوستری نصب شده بود که رزمنده نوجوانی را در حال خیزش در گل و لای نشان می داد بچه های دبستانی نه یعقوب زاده را می شناختند و نه چیزی از عکاسی می دانستند اما خاطرم هست که هربار از روبروی این عکس می گذشتیم چشم هایمان به طرفش می چرخید سال ها گذشته است ولی هنوز هم این عکس مرا مرعوب می کند آن نوجوان فرو رفته در لجن با آن چهره درد کشیده و در امتداد پاهایی که ما نمی دانیم صاحبش زنده است یا خیر استعاره ای است از هاویه ای که در آن زندگی میکنیم و هر یک با به دوش کشیدن صلیب خود حماسه ای می آفرینیم.

این عکس یادآور سفری خاطره انگیز است در عنفوان جوانی صبحی زمستانی پیرمردی خمیده شاخه های خشکیده و بازتابی واژگون در تالاب حاصل از باران باریده گاهی چیزی را می دانیم و همزمان نمی دانیم.

آکوئیلای برسون چون کلاس درسی بود که به من در حد بضاعتم اصول و مبانی هنر بصری را آموخت و به مفاهیم انتزاعی ذهنم عینیت بخشید.

سال ها پیش برای اولین بار این عکس را زیر شیشه میز دوستی شفیق دیدم اشارات این عکس به بحران عظیم اقتصادی کارگران بیکار و کمبود سوخت تأثیر چندانی بر من نداشت  استفاده هنرمندانه برانت از تمهیدات صوری نظیر هماهنگی خمیدگی کارگر با خمیدگی جاده و تأکید بر پیکره از طریق تضاد ارزش نور تیره آن با روشنی جاده نیز این عکس را برایم متمایز نکرد بلکه آن چه در ذهن این مرد خسته می گذرد در راه بازگشت به منزل با اندک ذغالی که به سختی یافته عامل جذابیت آن برای من است این عکس سوگواره تنهایی و نکبت و ملال زندگی بشر است.

۰ دیدگاه

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

ارسال دیدگاه

سبد خرید ۰ محصول