
بخشی از متن:
ایمان افسریان: برپایی نمایشگاه شاهکارهای نگارگری در موزۀ هنرهای معاصر بهانهای شد که ما رویکردهای مختلف در ارتباط با این آثار و آن نوع از هنر را به بحث و نقد بگذاریم. نظر و رویکرد شما به این آثار و آن نوع هنر چیست؟
داریوش شایگان: به نظر من آن نوع از هنر، امروزه دیگر مرده است. مرده است به این معنی که دیگر نمیتوانیم و نمیشود آنگونه آثار را تولید کرد. حداکثر تقلید و کپی خواهد بود. نه در نقاشی بلکه در معماری و سایر هنرها هم همین وضعیت حاکم است. آخرین بنای معماری که با سبک قدیم برپا شد «مسجد بروجردی» در قم بود که «لرزاده» آن را ساخت و تازه آن هم مشکلاتی داشت. یعنی بعضی مواقع حتی نمیتوانیم آن آثار را کپی کنیم. در سالهای پیش از انقلاب چند اثر معماری مسجد بوجود آمد؛ یکی «مسجد الجواد» که هیچ چیزش به مسجد شباهت ندارد و دیگری «مسجد حضرت امیر» در امیرآباد که به دایو استخر شنا شباهت دارد. باید پذیرفت که ما دیگر نمیتوانیم آنگونه کار کنیم. از طرفی خودِ نقاشی هم دیگر امروزه هنر آوانگارد نیست، و این نوع کارکردش را از دست داده است…
آریاسپ دادبه: نگاه داوینچی در حقیقت نشانۀ نگاه جستجوگریست که در ادامۀ تفکر علمی – تجربی بوجود آمد، برای ما این پرسش مطرح میشود که مشرق در دورۀ قرن وسطی به چنین تحول و تجربهای رسیده بود، بخصوص با دانشمندانی که در مورد فیزیک، موسیقی نظری، پزشکی، ریاضیات و غیره کار میکردند و بسیار زیاد هم بودند. ولی چه شد که در غرب زنجیرۀ علم و تجربۀ فردی پیوستگی مییابد اما در شرق تداوم نیافت؟ چه جریانی رخ داد؟
داریوش شایگان: این سؤال را خیلیها دارند. مثلاً میگویند فخرالدین رازی یا ابوریحان بیرونی و… در علم بسیار پیشرفت کرده بودند. جوزف نیدهام یک محقق امریکایی است که تاریخ علوم چین را نوشته. او میگوید چینیها درعلوم خیلی از غربیها جلوتر بودهاند. آنها بسیار قبل از غربیها باروت و قطبنما را اختراع کردند. یا هندیها صفر را در ریاضیات کشف کردند و… ولی مسئله این نیست. مسئله این است که در تمام این فرهنگها نگاه عوض نشد. در حوزههای کوچکی اتفاقاتی رخ میداد که قطع میشد و تداوم نداشت. چرا ؟ نمی دانم. این آقای نیدهام میگوید برای شکلگیری علوم جدید سه اتفاق باید میافتاد. اول ریاضی شدن عالم. اولینبار گالیله طبیعت را به صورت تناسبات ریاضی دید و نه صور جوهری و تجلیات الهی، دوم، تعمیم مدل مکانیکی. سوم، هندسیکردن فضا. این سه اتفاق فقط و فقط در حوزه کوچکی که شامل ایتالیا، فرانسه، آلمان و انگلیس است، اتفاق افتاد. در قرن ۱۶ هم «سر فرانسیس بیکن به انگلیسی کتابی دارد به اسم «بت های ذهنی» و میگوید تمام بتهایی که سنت را تشکیل میدهند و ما به آنها میگوییم «هویت» را باید شکست. در واقع یک خانهتکانی شروع میشود. چرا شروع میشود؟ نمیدانم. هزارویک دلیل برایش برشمردهاند. به وجودآمدن شهرها، بورژوازی… اگر به زبان هگل بخواهیم بگوییم باید گفت روح عالم از اینجا مهاجرت میکند و به آنجا میرود. مارکسیستها تعبير خودشان را دارند. اما آن چیزی که مسلم است این است که از اواخر قرن ۱۵ یک اتفاق عظیم به وقوع میپیوندد. «توماس کوهن» کتابی نوشته به نام «ساختار انقلابهای علمی» و معتقد است از زمانی که «لاو آزیه» هوا را به صورت اکسیژن دید دیگر آن هوا، هوای قدیم نیست. این موضوع مهمیست که اشاره به انگیزه تغییر جهان دارد و گونهایی دیگر زیستن. مشکل کشورهای شرقی و جهان اسلام این است که خیلی دیر به این موضوع آگاه شدند. در آن موقع قدرتهای منطقه یکی عثمانی بود و یکی ایران. امپراطوری عثمانی ۵۰۰ سال پیش، قدرت بسیار زیادی داشت و حمله کرد و وین را محاصره کرد. ولی از تغییرات جهان غافل بود و نفهمید که اصلاحات یعنی چه؟ آن موقع در اروپا اصلاحات دینی شروع شده بود. ممالک شرقی نه از اصلاحات چیزی فهمیدند، نه از عصر روشنگری و نه دوره صنعتیشدن.