اغلب جوابهایی که برای «ما کیستیم؟» میشنویم، مشتی توهّم یا حداکثر تجربهی شخصی است که هیئت کلی به خود گرفتهاند و همچون قانون و قاعده طرح میشوند: «ایرانیها مردم مهماننوازی هستند»، «ایرانیها آدمهای زرنگی هستند»، «ایرانیها جزو باهوشترین آدمهای جهاناند چون در آمریکا بسیاری از جراحان مهم ایرانیاند» یا مثلاً چون «در دانشگاه ما در لندن، از صد ایرانی پنجاه نفرشان شاگرد اول رشتههای خودشان هستند» یا چون «در المپیادهای جهانی همیشه مدالها مال ایرانیهاست» (و جالب این که ایرانیان عمدتاً چینیها را مردمی کمهوش تصور میکنند و توضیح نمیدهند که این کمهوشان چطور هر سال مدالهای المپیادهای جهانی را درو میکنند)، و چیزهایی از این دست. تکلیف آن دست گزارههایی که ایرانیت را به تمدن ایرانی و کوروش و داریوش میچسبانند و از آن طریق برای ایرانی امروز افتخار و عزت میآفرینند از پیش معلوم است. نزد اینان، قدمت تاریخ ایران و شکوه امپراتوری آن گویی بدل به جوهر ایرانیان آینده شده است، و از این پس هر کس در این محدودهی جغرافیایی به دنیا بیاید باید به آن گذشتهی درخشان (اگر که اصولاً امپراتوری ساختن را بتوان مایهی مباهات دانست) بنازد و خود را به آن منتسب کند. صفات و خصایل منفی نیز به همان میزان فاقد اهمیتاند، چرا که اینها سلبی نیستند، در ارتباط با پرسشی که گفتیم گزارههای ایجابی هستند با محتوای منفی، مثل این که بگوییم «ایرانی جماعت کلاهبردار است» یا «ایرانی جماعت دروغگوست» و نظایر آن.
بخشی از مقاله:
تاریخ پایین شعر ضیافت شاملو ۱۳۵۰ است. زیر عنوان شعر آمده است «حماسهی جنگلهای سیاهکل». شعر متعلق است به تقریباً یک سال پس از ماجرای سیاهکل، نخستین روزهای داغ شدن تنوری که قرار بود هفت سال بعد یکی از مهم ترین انقلابهای قرن را محقق سازد. از ویژگیهای پرسش «ما کیانایم؟» این است که در شرایط جان گرفتن سیاست و به صحنه آمدن پرسش رابطهی مردم و دولت، از نو طرح میشود، گویی همیشه همین دو سه کلمهی اسرارآمیز قرار است سرنوشتی را رقم زنند. شاید تفاوت پاسخ سلبی و پاسخ ایجابی درست در همین نقطه باشد، در شرایطی که هر یک از این پاسخها از دل آن برمیخیزد. پاسخ ایجابی چه بسا متعلق به شرایط رکود باشد، شرایطی که در آن همه سر در گریبان فرو بردهاند و جان میکنند روزمرگیشان را به سرانجامی برسانند، شرایطی که در آن امکان خلق امر نو به محاق میرود. وقتی تنها محدودهی موجود برای کنش خلاق چاردیواری خانه باشد و محل کار، و تنها قهرمانان موجود قهرمانان زندگی روزمره، آدم چارهای ندارد جز آن که اوقاتش را با توجیه خویش پر کند، و این توجیه در نهایت راهی جز چسبیدن به پاسخهای ایجابی و یافتن خصایلی موهوم برای نفس نیست. آن کس که نمیتواند تاریخ بیافریند تاریخ میسازد (جعل میکند)، آن کس که نمیتواند منشأ تغییر و چرخشی در تاریخ باشد به تغییرات و چرخشهای گذشتگان دل خوش میکند، و نتیجهاش همین میشود که ما ایرانیان صاحب بالاترین آی کیو در سطح جهان، مهماننوازترین مردم جهان، وارثان بزرگترین تمدن و اصیلترین نژاد جهان و … هستیم. افتخار ما به گذشتهی خویش، و کلیگوییهامان در باب خصایل مثبت خویش، همه ریشه در اختناق تاریخ معاصرمان دارد. چون نمیتوانیم تاریخ را از نو بسازیم آن را برای خویش سکه میزنیم.
.
بهانهی اصلی این درازگوییها، مرور نگارنده است بر چند مقدمه و بیانیه و یادداشتی که مسئولان و داوران نخستین دو سالانههای نقاشی ایران در بعد از انقلاب منتشر کردهاند. نویسندگان آدمهایی هستند زمین تا آسمان متفاوت با یکدیگر، اما همگی در یک نقطه اشتراک دارند: ما (گویی از سر لج با فرشتهی تاریخ والتر بنیامین) ریشه در گذشته داریم و به آینده مینگریم. ما اصیلایم و منحصربهفرد، پس هنرمان نیز چنین خواهد بود: نو و متعلق به آینده، ما ارزشهامان را وا نمینهیم و در عین حال از قافلهی هنر جهان عقب نمیمانیم. به چند مورد نگاهی بیفکنیم.
در مقدمه بر کتاب نخستین دوسالانهی نقاشی ایران، ابوالقاسم خوشرو، معاون امور هنری وزارت ارشاد در آن ایام، معتقد است که انسان «ایستاده در آغاز قرن بیست و یکم»، هنر نوین را مال خود میداند، و برای درک این هنر، «بازگشت به اصالتها و پدید آمدن و یا احیای دوبارهی ارزشها ضرورت دارد». این بازنگری «نه واپسگرایی هنری و ذهنی است و نه ناتوانی در برخورد با نوگرایی، بلکه کوششی است از سر توانمندی برای دست یافتن به هویتی هنری»، هویتی که خاستگاهش «روحیهی دینی و ملی هنرمندان و ارزشهای اصیل فرهنگ خودی» است. مسئله برای هزارمین بار طرح میشود: چگونه هم خودمان باشیم و هم از دنیا عقب نمانیم؟ هم شرقی باشیم و هم غربی؟ کاری کنیم که از تصلب فرهنگی شرق فراتر رود و در عین حال تسلیم شکوه هنری مغربزمین نگردد؟