بخشی از متن:
در دیدار با سالی مان (عکاس امریکایی) و خانواده او در اوت سال گذشته این فرصت دست داد که مدتی با جسی دختر میانی سالی و لری مان باشم که خود را آماده گذراندن سال اول دانشگاه میکرد.من جسی را در سیزده سالگی دیده بودم و حالا برایم عجیب بود که با او در این نقطه عطف زندگیاش ملاقات کنم.
ما به تشویق سالی مان این عکاس امریکایی تصمیم به انجام مصاحبهای گرفتیم درباره آنچه که جسی دوست داشت مادرش از آنها عکس بگیرد درباره خانواده مان و تصمیمات جسی برای آینده امت سال سوم دانشکده را میگذراند و ویرجینیا دانشآموز مدرسه شبانهروزی بود.
فکر میکنم تغییر عمدهای که در نحوه نگاه من به عکسهای مادرم ایجاد شده این است که دیگر به آنها به چشم عکسهای خودم نگاه نمیکنم لحظهای میرسد که ناگزیرید آنها را به عنوان عکس درک کنید به دنبال معنا در آنها باشید و صرفاً با خود نگویید که آهان این همان روزی بود که آن ماهی بزرگ را گرفتیم چون این همان چیزی است که سایر مردم معمولاً در عکس میبینید.
حالا برای من مهم این است که پی به اهمیت هنری آنها ببرم شاید این تصاویر برای هیچکس به اندازهی من جادویی، رازآمیز و با معنا نباشد.هر چند به افرادی برمیخورم که به نظر میرسد جادوی نهفته در مکان عکسها و کودکی ما را درک کردهاند شناخت آنها به گونهای است که انگار خود در آنجا بودهاند چون میتوانند این را در عکسها ببینند.
برای همین برایم جالب است چیزی را که دیگران از این عکسها درک میکنند من هم درک کنم هنگام گرفتن این عکسها رابطهای با مادرمان ایجاد شد که با رابطه دیگران خیلی تفاوت داشت، رابطهای قویتر.
به تازگی کتابی را میخواندم که در آن، شخصیت اصلی داستان، در تمام عمر خود موضوع نقاشی مادرش قرار میگیرد. نویسنده در اینباره توضیح میدهد که چهطور این مسئله دلبستگی کاملاً متفاوتی میان مادر و فرزند پدید میآورد. …