شهریار توکلی

بخشی از متن:

قصه از این قرار بود که کنتس دی کاستلیونه زیباروی فلورانسی در سن ۱۷ سالگی با یک کنت ازدواج می کند ویک سال بعد در ماموریتی دیپلماتیک همراه پسر عموی سیاستمدارش از طریق جنوا راهی پاریس می شود و در آنجا بابت زیبایی چشمگیر و لباس های پر زرق و برق و رنگ های اجق اش، چشهما را به خود خیره می کند و به سرعت متمایز جمع می شود و کم کم دل ناپلئون سوم را می برد و معشوق نهانی وبعد عیان او می شود و ساکن دربار فرانسه می گردد و تا سنین پیری همانجا می ماند.
اما قصه جذاب تر اینکه در همان فضای درباری به تدریج رابطه ای پر انگیزه و الهام بخش از نوع هنرمند مدل
Artist-Muse میان این کنتس دلربا وعکاس در بار ناپلئون، پیرسون شکل می گیرد.همکاری ای که از سال ۱۸۵۶شروع و تا سال ۱۸۹۹ بی وقفه برقرار بوده.
خب معلوم است که در چنین شرایطی،بعداز چند جلسه عکاسی رسمی و تشریفاتی مدل‌ها و عکاس هر دو به این فکرمی افتند که برای ادامه این نمایش دلدادگی و خودشیفتگی راه های جدید بصری بیابند.
نتیجه آنکه به این همکاری دو سویه ۴۳ ساله به تصاویر منحصر به فردی در میانه قرن ۱۹ انجامیده که پس از گذشت صد سال هنوز پر کشش و گیراست . نظیر همین عکس تمام رخ ، نیم رخ کنتس که بازیگر شانه،قاب پاسپارتویی را که احتمالاً همان دوروبی بوده برداشته و جلوی صورتش گرفته تا بعدها گواهی باشد قرن نوزدهمی بر کشش ناگزیر انسان های خلاق در گریز از ملال قواعد..
برت وستون
هیچوقت از دیدن این عکس سیر نشده ام .
از معدود عکس هایی است که حاضرم برای داشتن print اصلش بهای گزافی بپردازم.تا بتوانم هر روز به این جواهر نگاه کنم. بی شک اصل پرینت تهیه شده توسط خود برت ولتون ،ظرائف تماشایی بی بدیلی دارد که در هیچ شکلی از اشکال بازنمایی آن به طور کامل قابل لمس و درک نخواهد بود. حرف زدن از این زیبایی مفروض ، براساس نسخه های چاپی موجود صرفاً توافقی است موقت میان نویسنده و خواننده و هنرمند.
اثری در اوج پختگی برت ولتون و در لوکیشن دلخواهش  آلاسکا
آلاسکا با آن منظره های پوشیده از آب و یخ و بافضاهای نوری نا متعارفش دست مایه های مناسبی در اختیار عکاس گذاشته تا میل همیشگی اش دربه انتزاع کشاندن چشم اندازهای دور بسیار دور را عملی کند.
این عکس که مشخص نیست در چه ساعتی از روز یا شب و در چه فصلی از سال نیمسال روشن یا تاریک گرفته شده و هیچ معلوم نیست که عکاسش با دوربین قطع بزرگ و سه پایه سنگین اش دقیقاً کجا ایستاده ؟ (روی یکی از همین یخهای شناور، از نمونه های مثال زدنی در نمایش دنیای بعدی برت وستون است دنیای سیال،شناور،بی وزن،سبک و به شدت انتزاعی.
او تا سن پیری بر خلاف پدرش در همین سن و سال ستایشگر زیبایی و لطافت نور و طبیعت باقی ماند.رقص پرحرکت و باشکوه جزئیات تماشایی درون تصاویرش، برای هر کسی که از احوالات خشک و یکدندگی ها و رفتار پرغرور و طعنه زن این پیرمرد چیزی شنیده ، تعارفی عجیب اما خوشایند است.
او در جشن تولد هشتاد و چند سالگی اش ، در حرکتی نمایشی جلوی چشم دوربین خبرنگاران ، نگاتیوهای تخت بسیاری از آثار شاخص عمرش را در آتش شومینه انداخت و سوزاند. با اعتماد به نفس مغرورانه می دانست که جز خودش کسی حقانیت چاپ عکس هایش را ندارد.
او با این خودکشی حرفه ای، سرنوشت تصاویرش بعداز مرگ را نیز تا حدی کنترل کرد،کاری که انسل آدمز نکرد و به ضررش تمام شد.
پل کاپونیگرو
دیگر نمی خواهم و از یک جایی دیگر نخواستم که اهمیت کاپونیگرو را به دیگری منتقل کنم.
حرف زدن از او نه تنها بیهوده ، که گمراه کننده و دور کننده است.
کاپونیگرو عکاس سکوت است.چه در مرحله عکاسی و چه در مرحله عکس دیدن.
بیشترین واژه مورد اشاره در نوشته های راجع به او و نوشته هایی از خود او کلمه مدیتیشن است ، تاَمل بر نور و بر ضربان حس و ناپیدای صحنه، درک نبض زمین ، رسیدن به جوهره چیزها،مستحیل شدن در شور زنده طبیعت و روابطی از این قبیل.
ریتم عکس های او آرام تر ار آنی است که به سرعت تماشاگرش را در گیر خود کند.شرط شکوفایی عکس های خاموشش، تاَمل و همراهی تماشاگراست.او موفق می شود از نمایش سادهَ چیزها ، به دعوت برای مکاشفه ای دورنی و جوهری نقب بزند. تجسم کاملتری از همانی است که استادش مانیور وایت آرزویش را داشت. سکوت و موسیقی پنهان مورد اشاره مانیور وایت در عکس های آرام و بی صدای کاپونیگرو تجلی بهتری داشت تا حضور اغراق آمیز و پرسر و صدای مانیور وایت و آثارش.
مقاله ای را در سال؟ به عنوان مقدمه کتابش نوشت.مقاله را متاَسفانه هنوز نتوانسته ام گیر بیاورم.اما عنوان آن مقاله دقیق ترین انتخاب در توضیح آثار اوست.The Landscape Under Landscape
عکاسی مد
عکس های این ژانر برایم چیز دیگری است.
به خصوص جاهایی که عناصر سازنده این تصاویر ملون هوش ربا،در دستان عکاسان زبده کمال گرابه ترکیبی با جاذبه های تمام نشدنی وهم اشاره نشدنی بدل می گردد.
تصاویری مملو از انرژی و ذوق ورزی های بی پایان درکار با رنگ و نور و دکور سسیل بیتون میزانسن ها و کادر بندی های به دقت طراحی شده ریچارد لودون،دیوید بیلی،هرب ریتز،ماریو تستینو ، طراحی های مبتکرانه لباس آیزی میا کی جین شریپتون ،وروشکا، لیزانوشاگریوز، و ایرونیگرین و مدل هایی که همچون بازیگرانی حرفه ای ، زبان بدن را به شکلی ظریف و کنترل شده به نمایش میگذارد. تخیل پردازی ،سوکولفسکی ،دیوید لاشاپل ، محصولی از تیم های حرفهای که به طرزی خارق العاده قادرند توجه مخاطب خود را در گوشه گوشه تصویر هدایت کنند. عکاسان خیالباف این ژانر ، بیش از قواعد بصری تصویر، راه های نفوذ به ناخودآگاه را می شناسند.
عکس ملوین سوکولفسکی رابه نمایندگی این ژانر همیشه در ذهن دارم.تصویر معلق مدل های خوش لباس‌که درون حباب های ساختگی عکاسی در فضاهای آشنا و خواستنی پاریس و بر سطح رودحانه سن،سبکبال ورها شناور ودر پروازند.
نیکلاس نیکسون
هنوز هم نمی دانم و شگفت زده ام که نیکسون چطور با این دوربین غول آسای ۱۰.۸ اینچ اش و طبیعتاً سه پایه دست و پاگیرش می تواند اینطور شناور و سبک و سریع لای تن و بدن خودش و زن و بچه هایش حرکت کند و در فرایندی زمان بر فوکوس کردن تمام سطح تصاویر با چنین دوربینی ، به شکل سریع عملی نیست عکس هایی این چنین متکی بر لحظات گذرای احساس را ثبت کند!این مجموعه که در میانسالی نیکسون تهیه شده با نماهایی این چنین نزدیک و جزء نگر نقطه پایان سیر فرودی ای بود که او از دهه ۷۰ با نماهایی اکستریم لانگ شات و از فراز آسمانخراش های شهر بوستون آغاز کرده بود.
جلوه ای عاشقانه در ستایش خانواده و بار دیگر در ستایش مهرورزی های انسانی.
او حتی در مجموعه ای که بعدها با عناوین زوج ها و عشاق کار کرد ، نتوانست دوباه به اوج خلوص عاشقانه این دورانش نزدیک شود. شاید به این خاطر که او اینجا توانست عکاس بودن و ناظر بودن خود را فراموش کند و به جزئی از اجزاء سوژه روبروی دوربینش بدل شود.چه آنجا که بخشی از دست و بدن اورا می بینم و چه آنجایی که ضربان حضورش را در میانه خانواده احساس می کنیم. نیکسون در این سری عکس ها جزئی از خانواده و در دل آنها و یکی از آنهاست. برخلاف دیگر آثارش در این مجموعه به نظر می رسد تعمداً طرح منجز و از پیش قطعی شده ای برای خود ترسیم نکرده و با فراموش کردن فرآیند عکاسی در تلاش است تا به شکلی آزاد شگفتی های احساس مورد نظرش را با دستمایه ای که به خوبی می شناسد و همیشه مسئله تصاویرش بوده متجلی کند پوست و گوشت آدم ها.
جوئل استرنفلد
با این عکس به دام جوئل استرنفلد افتادم اخیراً
چیز زیادی از او نمی دانم،جز همان دو سه عکس معروفی که در دهه ۷۰ گرفته و بارها به عنوان مثالی از عکاسان آمریکایی نیوتو پوگرافر رنگی در کتاب چاپ می شود.که هنوز هم زیبا و تاًثیر گذارند
نماهای دور شهری او که بر حضور همزمان طبیعت و شهر تاًکید دارد، به شکلی امیدوارانه ، بر رویش مجدد طبیعت مقدس و رنگین در دل شهر اشاره دارد،وجه معکوس علاقه مندی های تلخ نگر نیوتوپرگرافر ها. چیز زیادی از او نمی دانم، اما دعوت عکاس برای وارد شدن و حضور دراین تصویر ، برایم محترم است. عکسی که همه اشاراتش را در لحظه رو نمی کند ، و از بیننده برای دیده شدنش زمان طلب می کند. در چنین نوعی از عکاسی انتظار می رود که تماشاگر با کل عکس درگیر شود و چشمش را نسبت به ظرافت و رابطه ای آماده نگه دارد.
دوربین ۱۰.۸ اینچ او با قابلیت شگفتش در ثبت جزئیات بی شمار، آماده است تا روابط پنهان خوابیده در فضا را بیدار کند.

به نظر می رسد که استرنفلد قصد نمایش چیز به‌خصوصی ندارد و در به تصویر کشیدن چیزهای عادی و پیش پا افتاده اغراق
نمی کند، شاید همین نکته اورا برای من نسبت به عکاس هم ردیفش اگلستونعزیزتر می کند.
عکاس ژاپنی
مکان : ژاپن،توکیو،پارک
زمان : شب هایی از سال ۱۹۷۳
تکنیک : عکاسی در شب با فیلم ماوراءبنفش
بازیگران : زوج های بی جا و مکان که در تاریکی شب و لای علف ها و درخت‌های پارک روابطشان را دنبال می کند. وما
نمی بینمشان یا بخشی از آنها را می بینیم.و ولگردهای منتظری که به قصد چشم چرانی در گوشه های این پارک معروف به دنبال سوژه های نظربازی خود می گردند.پوما می بینیم شان
شاهکارهای کوبنده و فراموش نشدنی در نمایش تاریک تمایلات غریب جنسی
این مجموعه بیش از آنکه تصاویری درباره زندگی های شبانه پارک باشد که بسیاری از عکاسان نامدار ژاپن چون مویاما وآراکی را نیز به خودکشانده عکس هایی است تلخ در ترسیم فضایی حیوانی که هر رفتار ناخوشایندی در آن محتمل است.
صحنه هایی که آدم ها در آن همچون حیوانات بیشه زار در کمین موردی خواستنی پشت علف ها نشسته اند و رصد می زنند.
همانقدر در اوج و فراموش نشدنی است که روی دیگر سکه این رفتار : پرتره های زیبا و رمانتیک نیک برانت از دنیای وحش با اشارات آشکارا انسانی د رهر مورد تلاقی درست و به هنگام تکنیک و سوژه.
در شماره ۲۷ به دلایل علاقه مندی ام به این عکاس اشاره کرده ام.
مارتین پار
یک کمدی تلخ و سیاه.
عکس هایی تکان دهنده در انتقاد از رفتارهای امروزی آدم ها ، رفتارهای بی منطق،نا همگون،متظاهرانه و گاه به شدت وحشیانه و جنون آمیز آدم های متمدن.
پرشی شایسته و چشمگیر که ژانر عکاسی مستند خیابانی را در دهه ۸۰ و ۹۰ جان دوباره داد.
حجم زیاد عکس های او و ضربات پیاپی ای که تماشاگر از مواجهه با انبوه تصاویرش می خورد تاًثیری گیج کننده دارد.
تکنیک افشاگرانه (فلش رینگ )و نفوذ عکاس به درون حریم شخصی آدم ها گاه در حد ماکروگرافی از جهتی او را به دایان آربس نزدیک می کند. پار موفق می شود تا مفاهیم سیاه و گروتسک آربس را در فضایی کیچ و رنگین دنبال کند.
آدم های خوش و خندان او، همانقدر ترحم برانگیز و مضطربند که آدم های گریان و عبوس آربس پار با انتخاب های
گزنده اش ،لحظات گذرای زندگی های معمولکه هیچ قسمتی اش را بی اشاره نمی داندرا بدل می کند به رفتارهایی هولناک و غریب .طنز بصری عکاسی و میزان غرابت صحنه تا حدی است که گاه به سوررئالیسم دیوانه وار کمدی بزن بکوب تبدیل
می شود. خریدهای وحشیانه شهروندان در مغازه ها انگلیسی های آداب دان دوستش ندارند،چرا که آیینه بد نمایشان شده، همانطور که آمریکایی ها، رابرت فرانک را دوست نداشته اند و بیراه نیست که کتاب محبوب پارآمریکایی ها است اما شمول تصاویر مارتین پار عام تر از اشاره به رفتارهای انگلیسی یا آمریکایی است. تصاویر او کاریکاتورهای هراس آوری اند از زندگی های جهانی چند دهه اخیر.و کدامیک از ما بینندگان او ، برای لحظاتی بدون آنکه بی زبان بیاوریم، خود را در نقش یکی از همین موجودات مضحک و موحش بار ندیده‌ایم خوفناکیم.
پل دن هولاندر
رقص مطلق،یک موسیقی شورانگیز
شاید باید سال ها می گذشت تا هولاندر از تنفس در فضاهای غمگین و اندوهبار حول و حوش موضوعاتی مرده و بی جان دست بردارد و فاصله بگیردتا بتواند در شرایط مناسب روحی،و تحت آرامش بازیافته زندگی اش،پروژه دلخواه و آرمانی اش را عملی کند: عکاسی ازباغ- باغچه کوچک خانه اش که در این سی سال به شکل مستمر پرورانده اش.
مجموعه ای شاداب و سرزنده ، کوچک و بی ادعا در ستایش از عشق به طبیعت .
طبیعتی ناب و درهم ریخته از باغچه ای کوچک در این مجموعه انسان و نگاه انسانی را یک سر فراموش می کنید و در مقیاسی حشره ور لابه لای هجومی از رنگ ها و بافت ها و دیدنی ها ، زندگی می کنید.
پلان های محو و واضح ،عالم درون عکس را چند لایه و فراخ تر از مقیاس واقعی اش می کند. تجربه ای خیره کننده و احتمالاً دست نیافتنی از فضاسازی با رنگ و نور و لنز ماکرو و شلوغی کنترل شده داخل تصویر. نام مجموعه Metamorphesis ، اشاره به چرخه دائم درهم رونده طبیعت و عناصردرونی اش دارد.رضایت و نشئگی عکاس هاسلبلاد به دست ، که ایده آل بصری اش با جابه جایی های میلیمتری به دست می یابد، لای این علف ها تجسم کردنی است. زیبایی از همه جای تصویرش زبانه می کشد.
آنتوان سوریوگین
ناصرالدین شاه که در ژانویه ۱۸۹۶ترور شد ، بساط خیلی چیزها در ایران برچیده شد؛ با مردن او پس از ۵۰ سال سلطنت آن تصویر آشنای حاکم یکه خواه و خوشگذران شرقی از بین رفت، حریم آرام و امن و کنترل شده درون کاخ گلستان از هم پاشید و آنچه باقی ماند چیزی نبود جز بهت، سرخوردگی، انتظار و امید به اوضاع بهتر.بعد از مردن شاه ،خیلی از آدم ها و خیلی از مناسبات بی توجیه ماندند؛از جمله خیلی از عکاس های ایرانی و خارجی داخل دربار که زیر چتر همایونی ،دور و برشاه و رجال سیاسی می پلکیدندو عکس سفارش شده می گرفتند.چند تنی از این عکاسان که دیگر حالا بی سفارش مانده بودند،رو در رو با وقایع تکان دهنده روز ، دست به عکاسی اجتماعی زدند.کسانی نظیر عبدالله قاجار و آنتوان خان سوریوگین که بعداً عکاس نامدار پایتخت شد و استودیوی پرتره باز کرد. احتمالاً نخستین عکس های مستند اجتماعی که سوریوگین در تهران گرفته تصاویر مربوط به تشییع جنازه شاه و به دار آویخته شدن میرزارضا ضارب شاه بوده. این عکس تاثیر گذار سویوگین، با این ترکیب بندی بی هدف که نمونه بی نظیری در سلیقه بصری آن دوران است. نمونه موفقی در نمایش حال و احوال آدم هایی است که شلوغ و آشفته پایین تصاویر ، زیر جسد قاتل شاه در رفت و آمدند. این عکس به شکلی فشرده فضای آن روزهای به هم ریخته بلاتکلیف که کمتر کسی از آینده نزدیکش باخبر است را برایمان مجسم می کند.
تخیل غنی و ذوق به کار رفته در ترکیب بندی این صحنه نا بهنگام و منتزع شدن ناگریز جسد میرزا رضا در آسمان سفید- که به نظر می رسد تنها حضور قاطع و مطمئن داخل تصویر است وجه مشترکی است با دیگر تصاویر پرتره و قوم نگارانه او تصاویر مردم شناسانه دقیق و کنترل شده ای که رفته رفته به نگاه موهوم و پر از خیال عموم غربی ها نسبت به شرق و ایران شکلی واقعی تر می بخشد.

۰ دیدگاه

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

ارسال دیدگاه

سبد خرید ۰ محصول