در مواجههی اول با آثار فتحیزاده تماشاگر ناچار است از خود بپرسد آیا در پس همهی این آشفتگیها معنایی وجود دارد؟ پس در صحنهی نقاشی، از فیگوری به فیگور دیگر خیره میشود و تلاش میکند تا نشانههای معماگونی مانند ماهیهای غولپیکر شکمپاره، شیپورها و سازها، پرچمها، چراغها، آیینهها و اعمال مرموز شبهآیینی را تفسیر کند. مریم ملاصادقی در این مقاله با گزینش برخی از مهمترین ویژگیهای نقاشی مجید فتحیزاده به تحلیل نقاشیهای این نقاش پرداخته است. او سپس با اشاره به مجموعههایی چون خائوس به ابزار و منطقی که در مواجه با آثار فتحیزاده روبهرو میشویم با نگاهی جزئیتر به این آثار پرداخته است.
بخشی از مقاله:
در بسیاری از تصاویر نشانههایی از عناصر شهری همانند خانهها، تیرهای چراغ برق، جرثقیل و حتی مسجد وجود دارد. این نشانهها به ما گوشزد میکنند که نباید تصور کنیم بیمعنایيِ اعمال فیگورها و حتی توحش و سبعیتشان ناشی از فرهنگهای ابتدایی در گذشتهی دور است. درواقع، با انسانهای اولیهی نامتمدن در مناسکی عجیب و غریب مواجه نیستیم. گرچه فتحیزاده در مجموعهی آخر خود بهجز در یکی دو مورد (کانال آب، مجموعهی خائوس) مکان و زمان قابل شناسایيِ مشخصی را نمایش نمیدهد، با این حال با نمایش ابزار و عناصر صنعتی به زندگی و تمدن مدرن شهری اشاره میکند. به علاوه، گرچه در نقاشیها از ابزار اغلب آشنا مثل چراغقوه، ساز، میز و غیره استفاده میشود، اما این استفاده بهگونهای است که ابزار منطق کارکرديِ آشنای خود را ندارند. از اینرو به نظر میرسد موضوع این تصاویر مرتبط با معانی جمعی در زندگی انسان مدرن است و بیش از آنکه بتوان در پس اجرای این مناسکِ گروهی نوعی آگاهی جمعيِ مدوّن را متصور شد، شاهد نوعی تبعیت کورکورانه از دیگران، گنگی و اعمال گلهوار هستیم.
فتحیزاده مضامین ذهنی و دنیای تخیلیاش را در سیری پیوسته و آگاهانه دنبال میکند. او در مجموعهی خائوس، از تصاویر ذهنی و الگوهای بصریای که در آثار گذشتهاش شاهد آن بودیم استفاده کرده است. ماهیهای غولپیکر، که انسانها در تعاملی گروتسکوار به درون آنها میخزند و آنها را تکهپاره میکنند، مشغولیت گروهيِ افراد که به اعمال شبهآیینی میماند یا گروه همسرایان یا نوازندگانی که به وضوح همآهنگ نیستند. با این حال، درونمایهی مرگ، گروه عزاداران و قبر که در نقاشیها موضوعی محوری بود و حداقل سرنخهایی دربارهی آثار به دست میداد در خائوس حذف شده و جایش را مشغولیتهای گلهوار آدمهای تصویر گرفته است. بنابراین، در سیر نقاشیها، تلاشی آگاهانه برای محو تدریجی مفاهیم دیده میشود. برای این منظور، فتحیزاده از طرفی هویت، زمانمندی و مکانمندی عناصر تصویری را تقلیل میدهد. در مانداب عناصر آیینهای سوگواری بومی جنوبی در پسزمینهی ساحلی به همراه لباسها و چهرههای تیپیکِ جنوبی، همچنین بیانیهی خود هنرمند که به وضوح به سوگواری میپردازد، سرنخهایی از زمان، مکان و هویت افراد به دست میدهد. در خائوس، آیینهای سوگواری تبدیل به تجمعات شبهآیینيِ پرآشوب میشوند. لباسها از هرگونه ویژگیهای بومی تهی میشوند و به پارچههای رنگيِ ساده تقلیل مییابند. چهرهها نیز ـ که تشابه زیادی به یکدیگر دارند ـ دیگر قومیت خاصی را یادآور نمیشوند. از سوی دیگر، این ویژگيِ گریز از تعيّن و تشخیص را در عناصر فرمی و تکنیکی آثار نیز میتوان جستوجو کرد. در مانداب فیگورها با فرمهای مشخص، قابل تفکیکاند و به خوبی پرداخت شدهاند. در ضیافت، این ویژگیها کمرنگتر میشود و مرزبندی میان فیگورها و زمینه در جایجايِ نقاشیهای خائوس محو میشود یا از بین میرود و تکنیک قلمزنی، نورپردازی و بیان فرمها در خدمت هرجومرج و آشوب قرار میگیرد.