
در مقالهی حاضر محمدرضا یگانهدوست به نقاشیهای مهدی حسینی پرداخته است. او سعی دارد تا ذهنیتی که حسینی دارد و باعث خلق آثار او شده را واکاوی کند و ویژگیهای آن را برشمارد تا بتواند دید حسینی به نقاشی که گاه میتواند نگاهی شرقی باشد و گاه از نگاه غرب برآمده را در یک نقطه به هم پیوند بزند.
بخشی از مقاله:
به گاهِ تماشای هر یک از آثار مهدی حسینی گویی آشنایی قدیمی را دیدهام. سهل و بی درنگ در آنها بازتابی از تجربهی زیستهی خود در این برههی تاریخی را باز مییابم. دورهای سرشار از سرگشتگی و فاجعه و بحران. دورهی استعدادهای تباه شده، آرزوهای تحقق نیافته و تناقضهای حل ناشده. آثار مهدی حسینی مابهازای تصویری این دورهی فترت و مهدی حسینی به مثابه معلم و نظریهپرداز، تجلی این تناقضات و ناهمسازیهاست. کافی است مصاحبه ها و نوشتههای حسینی را بازخوانی کنیم و دانشجویانش رفتارهای او در کلاسهای هشت صبح دانشگاه هنر را بهیاد آورند. در سخنان حسینی دو اصطلاح به طور متواتر یا شنیده میشود یا از فحوای کلام استنباط میگردد: ذهنیت و هویت. از حیث ذهنگرایی، ظن نخست این است که با یک دانشآموختهی مکتب نیویورک که به فلسفهی اروپایی علاقمند است مواجهیم. به تدریج فرض ما هم تأیید و هم نفی میشود. نفی میشود چون حسینی اغلب ذهن را مرادف با مفهوم “ذهن ناب” در طریقت ذن بهکار میبَرَد، و تأیید میشود زیرا گاهی بر اساس ذهن باوری آشکار و نهان نظریهپردازان اروپایی هنر، هرگونه تحلیل اثباتی ـ ایجابی و رویکردهای قائل به مشاهدهی عینی نفی میگردد. از سویی او به دنبال یک هویت متمایز شرقی در جهان مدرن است. برای نیل به این هدف از نگارگری ایرانی ـ اسلامی استعانت میجوید.گاهی حتی بهنظر میرسد اصولاً تفکیکی میان تمدنهای شرقی قائل نیست و هویت را در نگارههای چینی و ژاپنی هم مییابد.
اگر حتی با رویکردی تقلیلگرایانه همین دو اصل بنیادین عقاید حسینی را بررسیم تناقضات چشمگیری خواهیم یافت. از دید جهان بینی شرقی ذهن، ملاک و مبنای همه چیز است و در همهی آنات و لحظات حیات بشر حاضر است. هر آنچه امری بیرونی، عینی و مستقل میپنداریم و نیز هر آنچه میاندیشیم و تصور میکنیم برساختهی سازوکار ذهن است.اما بر حسب آموزهی ذن، ذهن خود به دو قسم است: ذهن مخدوش و ذهن ناب. ذهن مخدوش پاره پاره، آشفته و درهم شکسته است و ذهن ناب تنها نظارهگر این پریشانی است.کنش ناظر بر ذهنِ مخدوش، مصیبت است و کنش مبتنی بر ذهنِ ناب خوشبختی. ذهن مخدوش درگیر با روال زندگی روزمره است و مولّد انزوا، هیجانِ کاذب و بیگانگی است. طریقت ذن، در واقع آموزش نگریستن به کنشهای ذهن مخدوش است. ذهن ناب چون ناظری بیرونی به سیر امور مینگرد اما چیزی را کنترل نمیکند و در مقام رضا، شاهد خاموش آناتِ گذرای حیات است. ذهن ناب میبیند که چگونه ترس و جاه طلبی ظهور میکنند، چگونه ارادهی ما دائم معطوف به خواست و نیاز میشود، اما دخالتی نمیکند و تنها مینگرد تا رودخانهی زمان به حرکت ادامه دهد و لحظات درگذرند. در طریقت ذن ما نیازی به کاوش در امور، مفاهیم و مسائل جزئی نداریم، ما درون تجربه زندگی میکنیم، آن را حتی توصیف نمیکنیم زیرا توصیف تجربه، تحریف آن به جزئیات است و جزئیات صرفاً پارهای اوهامند و دمادم در معرض تغییر. در جهانبینی شرقی ما باید از جستجوی چیزی که به ما آرامش و هویت بخشد، نجاتمان دهد یا موجب رشدمان شود، دست برداریم. ما باید از فهمیدن و فهمیده شدن اجتناب کنیم و در عوض حی و حاضر در این لحظه باشیم. طریقت ذن ذهنی را پرورش میدهد که ریشه در کلیت دارد، ذهنی که تصویری را میبیند که همهی انسانها در آن سهیم هستند. من، جایی در این ذهن ندارد، خود نه فقط محوریت ندارد که حتی حقیقت هم ندارد. طریقت ذن به شناخت بهتر خود منجر نمی شود بلکه کمک میکند تا فرد به وهمی بودن مفهوم خود پی ببرد و به عبارت ساده معطوف به تماشای نحوهی عملکرد آن شود.