
بخشی از متن:
کلوس وارنر: احتمالاً اين سؤال به جايي نيست اگر از شما بپرسيم كه آدمها در نقاشيهاي شما مشغول چه كاري هستند؟ اما خب در واقع اين پرسشي است كه ذهن اكثر بينندگان آثار شما را درگير ميسازد. من متوجه شدهام كه افراد در مواجه با آثار شما دچار نوعي درگيري ذهني ميشوند، چيزي ميان بازي ذهني و استيصال؛ برداشتهايشان نيز كاملاً تصادفي و ضمني است. آيا قاعده و قانون خاصي بر اين آثار حكمفرماست؟
نئوراش: البته توضيح اين امر قدري مشكل است. در واقع من سعي ميكنم مغز مطلب را نشان دهم. مثلاً اگر شما با نگاهكردن به تصوير احساس ميكنيد كه يك پسر بچه ساعتهاست با تانكهاي اسباببازياش بازي ميكند و مرتب آنها را چند سانتيمتر جلو و عقب ميكشد، در واقع تمام اين داستان در همان حركت كمينه فيگور گنجانده شدهاست و اگر اين اتفاق بيفتد من واقعاً خوشحال و راضي خواهم بود.
آيا به نظر شما اين فيگورها آن پتانسيل را دارند كه داستاني در دل خود داشته باشند؟ بيشتر اين حس به آدم دست ميدهد كه آنها بازيگران آرام و بيآزاري هستند كه صحنة نقاشيهايي عجيب و غريب را تشكيل ميدهند و تمام آن تنش و كششي كه شما از آن صحبت ميكنيد بيشتر از فضا به فيگورها منتقل ميشود تا اينكه از حالت فيگورها به فضا.
خير، از منظر من فيگورها با ماشينهاي اسباببازي و ديگچههاي غذا و كمدها به لحاظ حمل معني تفاوتي ندارند. هيچيك از اين عناصر بارهنري بيشتري ندارند اگر هم داشته باشند اينگونه نيست كه اهميت فيگورها بيشتر باشد. گاهي ممكن است وجود فيگور تنها به اين خاطر باشد كه در اين نقطه از تصوير به بافت ضخيمتري احتياج بوده. هدف من اين است كه با به کارگيري عناصر تصويري ـ رنگ، فرم و فضا ـ حسي از تنش در آستانة انفجار را القاء كنم. خب فيگورها هم نقش خودشان را در اين ميان ايفا ميكنند.
-شما گاهي در مقابل خودتان هم عقبنشيني ميكنيد. منظورم زماني است كه در حين كار احساس ميكنيد كنترل امور از دستتان خارج شده است، سپس كار را تمام ميكنيد و با يك بوم ديگر آغاز ميكنيد. اغلب سه چهار تغيير خيلي اساسي ايجاد ميشود. هر چند چندان صريح و واضح نيستند اما ميتوان آنها را تشخيص داد.
نئوراش: در اين مواقع من مثل هندويي هستم كه از راننده تاكسي خواهش ميكند مدتي اتومبيل را متوقف كند تا روحش هم به آنها برسد! من در اين مواقع درنگ ميكنم تا آن چيزي كه خيلي دور از دسترس به نظر ميرسد را بيابم…