عکس از مجید اخگر

درون زمان و زمانِ درون / مجید اخگر

بخشی از مقاله:

در جریان مطالعه و کار بر روی مفهوم «زمان» در طول آماده‌سازی این شماره، به یاد کاری افتادم که پیش از این انجام داده بودم. فکر کردم که چرا عنوان کتابی را که در مورد دوره‌ای از تاریخ فرهنگ ایران با تمرکز بر نقاشی ایرانی (مینیاتور) نوشته‌ام، فانی و باقی گذارده‌ام؟ این عنوان به وضوح نشان می‌دهد که مسئله برای من شکلی از پیکربندی زمان ــ زمان جمعی؛ زمان مشترک در یک اجتماع خاص ــ بوده است: این‌که چگونه در یک دوره‌ی تاریخی، جمعی از مردمانی خاص، تجربه‌ی روزانه‌ی خود از زندگی را با ایده‌ها و ایده‌آل‌ها و باورهایی بزرگ‌تر، انتزاعی‌تر، و به بیان دقیق‌تر، با ایده‌ها و انگاره‌هایی فرا‌ـ‌ زمانی یا ورای سطح زندگی روزانه، مرتبط کرده‌اند، فهمیده‌اند، مفصل‌بندی و بیان کرده‌اند. در آن کار مسئله‌ی اصلی من زمان نبود؛ محوری که دست‌کم در سطح آشکار استخوان‌بندی نظری کار را سامان می‌بخشید مفهوم «تخیل» بود نه زمان. اما تخیل در حقیقت از آن حیث اهمیت داشت که از آن برای فهم نوع پیوند و پیکربندی دو سطحِ جزیی و کلی، گذرا و ماندگار، و فانی و باقی زندگی بهره می‌گرفتم؛ و پویایی‌شناسی یا دینامیکِ میان این دو سطح در حقیقت در حكم نحوه‌ی تمشیتِ زمان است، چه در سطح زندگی فردی و چه در سطح حیات عمومی یک جمع و جماعتِ انسانی: این‌که هر لحظه از زندگی یا حیات تاریخی خود را زیر سایه‌ی چه ایده‌ها، انگاره‌ها، و ترکیب‌های فرازمانی‌ای مشاهده، فهم، و بیان می‌کنیم.

در جریان كار بر روی فانی و باقی، یکی از هیجان‌انگیزترین لحظات (اگر نگویم گشایش اصلی‌ای که کل پروژه را فعال کرد) برایم زمانی بود که حس کردم رابطه‌ی میان تاریخ و فرهنگ، یعنی رابطه‌ی میان سطح هستی تاریخی با سطح ایده‌ها و ایماژها، در دوره‌‌ی مورد بحث در فرهنگ ایران را می‌شود، و در واقع می‌بایست، رابطه‌ای عمودی در نظر گرفت. و در مقابل، چیزی که در آن‌جا غایب بود، یا می‌توانست به عنوان بدیل پیشنهادی یا انگاره‌ی راهنمای پنهانِ من طرح شود (که در واقع به معنای پویایی‌شناسی یک فرهنگ مدرن بود)، الگویی افقی بود.

به طور بسیار فشرده، منظور از رابطه‌ی عمودی رابطه‌ای بیرونی، ایستا، غیردیالکتیکی، استعلایی، «خیالین»، و «مکانی» میان دو سطحِ تاریخ و فرهنگ یا حیات روزمره و حیاتِ صورت‌ها یا تولیدات فرهنگی است؛ و منظور از رابطه‌ی افقی رابطه‌ای درونی، پویا، دیالکتیکی، درون‌ماندگار، «واقعی»، و «زمانی» میان این دو سطح است. در یکی آثار و صورت‌های فکری و هنری ــ با نوعی فاصله یا شكاف ــ «برفرازِ» سطح زندگی آن‌گونه که زیسته می‌شود قرار می‌گیرند، با آن تماس چندانی ندارند، و در نتیجه رابطه‌ای مبنی بر انعکاس، برهم‌نمایی (superimposition؛ روی هم افتادنِ بدون تماس واقعی)، استحاله‌ی یک لایه زیر نگاه برآمده از لایه‌ی دیگر (رمزاندیشی)، و طیف مواضع و امکان‌هایی از این دست میان آن‌ها برقرار است؛ در حالی که در دیگری مسئله بر سر درگیری و تقلای همیشگی «جان‌» و «صورت‌ها» یا محتوای تاریخی با صورت‌های ممکن و تخیل‌شده برای شکل بخشیدن به این محتوا، در ترازی واحد و بدون «اختلاف ارتفاع»، است: فرم‌بخشی (Bildung) درون‌ماندگار به جهان و به نفس.

اما اگر بخواهیم این دو قطب را بر حسب مفهوم زمان بیان کنیم این صورت‌بندی چه شکلی به خود خواهد گرفت؟ اجازه دهید ابتدا به شق اول یا همان پویایی‌شناسی عمودی‌ای که بنا به ادعای نگارنده در فانی و باقی شکل غالب در دوره‌ی تاریخی مورد بررسی در آن کتاب بود بپردازیم. تبیین سویه‌ی دوم برحسب مفهوم زمان در حقیقت سودای اصلی این متن یا چیزی است که قرار است در ادامه‌ تا پایان متن روشن شود.

 

سبد خرید ۰ محصول