دبیری و باز هم دبیری / سید احمد رضوی

دبیری و باز هم دبیری / سید احمد رضوی

دبیری شاید از پیکاسو شروع کرده باشد، اما به جایی نرسیده است، او حتی پیکاسو را تکرار هم نمی‌کند، بلکه فقط دور خود می‌چرخد.

آقای دبیری دقیقاً صورت مسأله را در ذهن خود تکرار می‌کند و سعی در یافتن راه‌حل‌های دیگری با این ساختار ندارد.

دبیری می‌توانست پس از این همه تکرار، از این نوع نگرش پرهیز و باورهای خود را از باورهای پیکاسو جدا کرده، به سمتی حرکت کند که فرهنگ ایران زمین نقاشی می‌کند.

دبیری از مهارت‌های تکنیکی اعم از ترکیب‌بندی، رنگ‌آمیزی و بقیه مسائل فنی بی‌بهره نیست. حرف آخر را بگویم: دبیری در حال گذار از دلبستگی به نوعی نقاشی خاص، به مرحله دبیری شدن نزدیک می‌شود. ویژگی‌های شخصی دبیری در حاشیه آثار او بی‌قراری می‌کنند تا هنرمند این ویژگی‌ها را به میدان تابلو بکشاند و رد پاهای قبلی را در آثارش محو کند.

برخلاف آنها که می‌گویند دبیری متأثر از پیکاسو است، من معتقدم که کمارهای او نه ربطی به پیکاسو دارند نه نسبتی با کوبیسم، و نه چنانکه باید، نقاشی هستند.

اولین مشخصه نقاشی بدین معنا که من منظور کرده‌ام و بدین صورت که در مغرب زمین اتفاق افتاده است، استقلال زیبایی شناسانۀ آن است. (یعنی زیبایی اثر، وامدار عناصری در خارج از حیطۀ نقاشی نیست)، و فقدان این استقلال اولین و عمده‌ترین ضعف کارهای دبیری است. توضیح می‌دهم: «انار»، «ماهی» و «سیب» و… نمادهای از مد افتاده‌ای هستند که خارج از حیطه نقاشی واقع شده‌اند. این نمادها که پیش از این ورد زبان شعرا بوده و مورد اشارۀ ادبا، زمانی می‌توانند به حوزۀ هنرهای بصری وارد شوند که یا رخت نمادیت شفاهی خود را از تن درآورند و صرفاً به عنوان اله‌مانهای تصویری به تابلوی نقاشی راه یابند یا تنها خود را محدود به آثار گرافیک نمایند. از این نظر کارهای دبیری قطعاً گرافیک نیستند، چرا که این را نه خودش می‌پذیرد نه بیننده‌ای که دانشی حتی اندک از گرافیک داشته باشد. نقاشی هم نیست، چون اولاً این عناصر به دلیل زیبا بودن یا شکیل بودن فرم برگزیده نشده‌اند و هنرمند در استفاده از آنها قصد ارائه طبیعت بی‌جان را نداشته است، ثانیاً هیچکدام از این عناصر از حوزۀ نمادین ادبیات بیرون نیامده و نسبتی با نمادگرایی تصویری برقرار نساخته‌اند. سمبولیسم دبیری به جهت گزینش ابتدایی نمادهای مستعمل، با فاصله زیادی از نقاشی عقیم می‌ماند. دبیری اگر صاحب زبان شخصی بود، شاید می‌توانست مدعی شود که این نمادگرایی ویژه زبان شخصی اوست، اما نه تنها اینگونه نیست، بلکه حتی از مفاهیم تازه‌ای که این عناصر حامل آنها هستند، غافل می‌ماند.

سمبولیسم منقطع و غیر پویای دبیری، هنرمند را به خطای دیگری نیز کشانده است و خواسته و ناخواسته دفورماسیون کار را که ظاهراً تقلیدی از پیکاسو است، به سمتی می‌کشاند که من آن را نیز نوعی از گرافیک می‌نامم. توضیح می‌دهم. کار پیکاسو به یک نتیجه می‌انجامد: شکافتن صورتها، پیکاسو صورتها را می‌شکافد تا نقاش و نقاشی را به قلمرو دیگری رهنمون کند و من دنیای انتزاعی هنر جدید را محصول همین شکافته شدنها می‌دانم و… اما دبیری چه؟ در کار او صورتی شکافته نمی‌شود و دلیلی هم ندارد و اصلاً نقاش دغدغه وارد شدن به دنیای دیگری را – غیر از آنچه دیده و شناخته – ندارد. بنابر این او برای کار خود به صورتهای نوعی روی می‌آورد. آدمها، ماهیها، هلال ماه و… و هر عنصر دیگری که او برگزیده است، همه در حد صور نوعی می‌مانند، چرا که هیچ‌کدام از این عناصر، در کار او ما به ازای خارجی ندارند. آدمهای او که عموماً زنان مغرب زمین هستند، تصاویری هستند که بر نوع زن غربی اطلاق می‌شود و دیگر عناصر هم همچنین، و مگر نه این که پرداختن به صور نوعی به حوزۀ گرافیک مربوط می‌شود؟

دبیری تلاش کرده است به مدد این نوع دفورماسیون، ذهنیت گرافیکی خود را بپوشاند، اما از آنجا که خود این دفورماسیون نیز دیگر شخصی نیست و به جهت کثرت استعمال به «نوعی» از دفورماسیون تبدیل شده، این پوشش چیزی را جبران نمی‌کند. و البته باید تصریح کنم که به هیچ وجه ذهنیت گرافیکی خام نقاش موجب نمی‌شود تا کارهایش در حوزه گرافیک قرار بگیرند. همچنان که به تعبیر من هیچکدام به نقاشی هم نزدیک نمی‌شوند. …

۰ دیدگاه

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

ارسال دیدگاه

سبد خرید ۰ محصول