بخشی از متن:
من یک چهره دارم اما من تنها یک چهره نیستم. در پس این چهره، روحی است که شما آن را نمیبینید اما او شمار را میبیند. چهرهای که شما میبینید و من نمیبینم تفسیر قسمتی از وجود من است. شاید کمتر به من شبیه است، انگار که رو در روی آینه به خود نگاه میکنم. من نسبت به این چهره احساس مالکیت میکنم. با او برخورد میکنم انگار وجودی است که نمیتوانم از آن فرار کنم.تغییر دادن این چهره به لطف آرایش، سبیل و یا هر نوع تغییر قیافهی دیگری امکانپذیر است. در بعضی تمدنها دستکم برای یک شب و پشت یک صورتک میتوان همهچیز را درهم ریخت. اما من همیشه سعی کردهام که خیلی خوب و راحت بتوانم با چهرهام روبرو شوم. من میتوانم بیاندیشم که این چهره چگونه طبیعت من را مشخص میکند و سپس این واژهها را در ذهنم جاری کنم: «این من هستم».
«خودنگاری» هنری فردی و معطوف به شخص است. این هنر با ایجاد تماس بین دو مرز دیدن و دیده شدن، فضایی خارقالعاده را آشکار میکند.با مشاهدهی تکچهرهها، ما خود را به واسطهی کششی که از این چشمان بدگمان، دودل و متعجب ناشی میشود گیج و آشفته مییابیم. در حالی که یک نکتهی مشترک، این نگاههای سرد را به هم پیوند میدهد و آن این که همهی آنها هنرمند هستند. تکچهرهها که همواره تجربههایی هنرمندانه به شمار میروند با خلق شیوههایی که این حرفه برای معرفی خود برمیگیزند، صورتی جامعه شناختی مییابند. با مشاهدهی این تمایل ناخوشایند نسبت به غافلگیر کردن و اغوا کردن که ویژگی خاص آنهاست، همزمان سرگرم و سردرگم میشویم و اغلب نیز تنها میتوان مجذوب آنها شد. چنان است که گمان میرود، میتوان رافائل را در جوانیاش و یا پیکاسو را در واپسین روزهایش، همان گونه مشاهده کرد که «آنها خود را میدیدند».
شاید درستتر باشد اگر در نظر بگیریم که خودنگاره تخیلی است که توسط آن، قضاوت آینه به طرزی شاعرانه تغییر شکل مییابد. انسان در مقابل خود شاهد چه چیزی است: صدها افشاگری و یا گذاشتن و برداشتن مدام صورتکهای تازه؟ …