بخشی از مقاله:
«سادگی است اگر آموزش هنر را به آموزشگاه، معلم و شاگرد محدود بدانیم. آموزش در معنای صحیح آن بستری فرهنگی است که توان بروز و رشد استعدادها را مهیا میکند. بستر فرهنگی برساختهی یک نسل و دو نسل نیست. زنجیرهی جاندار سنتی است که از قرنها پیش تا به امروز ادامه مییابد و فضا و زبانی را مهیا میکند تا ما در آن بیندیشیم و یا هنر بیافرینیم. در صورتی که آخرین حلقهی زنجیره گسسته شود خاک حاصلخیز یک فرهنگ به شورهزاری بی حاصل بدل خواهد شد.» به گمان دادبه آخرین حلقهی این زنجیره حافظهی تاریخی یک قوم است که محو شدن یا از میان رفتن آن موجب دگرگون شدن وجود انسانی و فراموشی هستی میشود و بنابراین معتقد است میان آموزش هنر و حافظهی تاریخی پیوندی عمیق وجود دارد. او سعی میکند مقدمات نظری این پیوند را در این نوشتار طرح کند و برای این کار ارجاعاتی به آراء برخی فیلسوفان و اندیشمندان غربی همچون گادامر، فوکو، دکارت، هگل و نیچه پیرامون مفاهیمی نظیر تاریخ، تاریخنگاری، ادوار تاریخی و «پیشرفت» (development) میدهد. به گمان نگارنده سرگذشت واژهی «هنر» در زبانها و فرهنگهای بشری تفاوت آشکار این واژه در حافظهی تاریخی بشر از دوران گذشته تا امروز را آشکار میکند. به گمان دادبه، انفعال ما ایرانیان و فرهنگهای کهن شرقی در برابر مفهوم حافظهی تاریخی متداول در فرهنگ غرب موجب رخت بر بستن هرگونه خلاقیت در آثار فرهنگی و هنریمان شده است. او پیدایش «تاریخ علمی»ِ اروپا محور را موجب پاک شدن حافظهی تاریخی در دیگر حوزههای فرهنگی میداند و از همین روست که آموزش هنر در ایران را گرفتار بحرانی اساسی میبیند.