
بخشی از مقاله:
پیشنهادهای آموزشی خانم بقراطی که با تأکید بر اولویت «زمینهسازی برای آغاز کار هنری» و فراهم آوردن «ملزومات ذهنی–زبانی کار هنری» ارائه شده است صرفاً یک نظر کلی است که بدون ارائه شیوههای عملی تحقق آن، یعنی «چگونگی» رسیدن به این اهداف قابل ارزیابی نیست.
از طرف دیگر به نظر میرسد ارائه دهنده محترم این «نظر» معتقدند چنانچه «ملزومات ذهنی–زبانی کار هنری» فراهم باشد، با حذف و اضافه چند درس «ضروری» به برنامه آموزشی موجود میتوان به نتیجه رسید.
اما به نظر من حتی اگر نظرات ایشان در بهترین شرایط ممکن هم اجرا شود باز هم به نتیجه مطلوب نخواهیم رسید، زیرا فرض ایشان بر این است که «نیروها» و «کادرهای» محقق ساختن این اهداف، یعنی «آموزگاران» و «استادها» موجودند و خود مسلط به «نظر» و «تحمل» فرض شدهاند.
اساتیدی که تمرینهای مربوط به درس «مبانی» آنها ترسیم یک پرتره از روی عکس با کنار هم قرار دادن نقطههای متعدد است و نیز آنهایی که تمرینهای «بازنمایی» را – که آن هم عملاً به شکلی غیرتحقیقی و با پیشداوریهای متعدد نسبت به فرم طبیعی انجام میشود – رئالیستی مینامند، چگونه خواهند توانست «نظر» و «عمل» را پیش ببرند؟ سالها تجربه آموزش به دانشجویان هنر به من نشان داده است که بسیاری از هنرجویان ما با آموختههای ناقص و پراکندهای رشد کردهاند که ارتباطی بین آنها برقرار نمیکنند. برای نمونه مبحث ساده تیرگی–روشنی و ارتباط آن با ساختمان سهبعدی اشیاء و از آن مهمتر رابطه آن با رنگ درک نمیشود. در دانشکدههای ما هنوز این سؤال مطرح است که مثلاً قرمز «اصلی» کدام رنگ است (حتماً برای خواننده این سؤال آشناست) بگذریم از اینکه بسیاری از استادان «دفرماسیون» را معادل «فانتزی» و «مدرن» تلقی میکنند. در این مورد میتوان صدها مثال زد. اینها نشان میدهند که ما، یعنی استادان و آموزگاران، تا چه اندازه همیشه در انتقال مفاهیم ناقص و ضعیف عمل میکنیم.
به اعتقاد من با چنین دانستههای پراکندهای اساسا ذهن هنرجو قادر به برقراری ارتباط بین عناصر تجسمی، که خود به اندازه قابلتوجهی توانایی بکارگیری «اندیشه انتزاعی» را دارد نخواهد بود. وقتی ما توانایی «جداکردن» یا انتزاع رنگ از تیرگی_روشنی آن را داشته باشیم اولین گام در جهت اندیشیدن به «تیرگی» به عنوان تیرگی را خواهیم برداشت. با مطرح شدن دهها مقوله از این دست در خلال کار عملی هنرآموزان به ضرورت «انتزاع» و در گامهای بعدی به لزوم سازماندهی عناصر بصری به شکلی انتزاعی پی خواهند برد. پس روشن است که من به فاصله چندانی بین اندیشه و عمل قائل نیستم. البته معتقد نیستم که خانم بقراطی هم بین آنها دیوار میکشند، اما تصور میکنم ایشان به «نیاز به دانستن» که در خلال کار عملی شکل میگیرد کمتر بها میدهند. واقعیت این است که بسیاری از هنرآموزان درکی از انتزاع ندارند. بسیاری از آنها نمیدانند که «خط» عنصری انتزاعی است و خود به شکلی عینی وجود ندارد. بسیاری دیگر از درجات تیرگی_روشنی(تنالیته) درکی غیرانتزاعی دارند و نمیتوانند آنرا از شیئیت اشیاء جدا کنند. آنها از این عناصر به شیوهای مکانیکی استفاده میکنند. درست مثل کاری که در ریاضی با اعداد انجام میدهند و نمیدانند که اعداد انتزاعی و ساخته ذهناند. به نظر من «انتزاع» امر پیچیدهای است که باید در مورد آن به هنرجویان توضیح داده شود. من در خلال تمرینهای کارگاهی در مورد عمل «انتزاع» به هنرجویان توضیح میدهم. حتی واژههایی مثل «مقوله» را برای آنها تعریف میکنم، به آنها میگویم که «مقوله» فقط یک واژه است که «اشتراکات» اشیاء و پدیدهها را بیان میکند.
مثلا میگویم که «درخت» یک مقوله «گیاهشناسی» است که وجوه مشترک درختهای مشخص مثل درخت سیب، افرا و… را اعلام میکند و اینکه خود «درخت» به عنوان چیزی کلی وجود ندارد. به آنها میگویم که آنها در زندگی روزمره از چه مقولههایی استفاده میکنند و چگونه به شکلی غریزی «انتزاع» میکنند.