بخشی از گفتوگو:
آیدین آغداشلو: آقای یکتایی، من نقاشیهای شما را که دیدم حس کردم که بسیار شادمانه هستند؛ خیلی نرم، راحت، روان و بدون این که از طریق موضوعات مهم بخواهد خودش را مهم جلوه دهد. طبیعت بیجان ، میوه، گل و چیزهایی که احتمالا خیلی دمدست هستند. لازم به توضیح میدانم که همچنان به عنوان یک دوستدار نقاشی، کارهای شما را بسیار تحسین میکنم. بسیار زیاد. و همین تحسین باعث شد که به فکر بیافتم تا با شما گفتوگو بکنم. با این سؤال اصلی شروع میکنم که در نقاشیهای شما، موضوع به عنوان یک وسیلهی بیانی در قبال تکنیک کار (که آن هم به هرحال یک وسیلهی بیانی است) برتریای ندارد و هر دو با هم و یکسان پیش میروند. میخواهم شما این مسئله که موضوعهایتان را چطور انتخاب میکنید و اصولا نظریهتان را دربارهی این که نقاشی چه هست برای ما بگویید.
منوچهر یکتایی: این که گفتید موضوع با تکنیک در نقاشی من باهم پیش میروند بسیار درست است و خیلی جالب است. من فکر کنم که در تمام تابلوهای نقاشهایی که من حقیقتشان را میشناسم و ارزشی برایشان قایلم، این اجزاء همیشه باهم مساوی بودهاند؛ به محض این که یکی از این اجزاء سر بکشد. یعنی برتریخواهی بکند و بخواهد توجه را جلب کند. به اندازه برتریخواهی آن جزء، دنیای هنری آن نقاش هم کوچک و محدود میشود. مثلا فکر میکنم. شاید هم این ادعای بزرگی باشد که تمام تابلوهای سورئالیستها به محض اینکه سوررئالیستی میشوند، یعنی فضا را به نوع دیگری بیان میکنند (جز آن فضای شناختهشدهی معمولی منطقی روزمره) در عمومیبودن این حقیقت تصرف کردهاند، و کارشان خیلی خصوصی شده. تا به آن مقداری که آن کار را خصوصی کردهاند، هنری است شخصی؛ محلی که «گوشه ای» خواهد شد از هنر و نه «تمام» هنر. من شخصا از آن هنرمندانی استقبال میکنم، که تمام تجربیاتشان در یک راه برابری دارند. مثلا سزان که خیلی از او خوشم میآید. وقتی از زنش به عنوان مدل نقاشی میکند، دست مدل اگر جلو آمده، با یک اسلوب طبیعی جلو آمده؛ بزرگتر نشده، کوچکتر نشده… دخل و تصرفی در انضباط طبیعت نکرده. این تنها سوژهای است که من اجازه میدهم توی کارم بیاید؛ در ضمن اجازه هم نمیدهم که این سوژه از کار بیرون برود و نباشد. به محض این که همین مقدار سوژه هم در نقاشی نباشد، دیگر کار برایم قابلقبول نیست، مثل «اکسپرسیونیسم انتزاعی» (با وجود این که برای هیچ سبکی اسمی نمیشناسم. مثلا اگر بپرسید آبستراکتیو چیست؟ حاضر نیستم بگویم چیست، برای این که حاضر نیستم اینها را به رسمیت بشناسم؛ میدانید من تاریخ سبکها را اصلا نمیشناسم، میگذارم آنها را برای استادان تاریخ هنر). به محض این که این سوژهی خیلی معمولی و طبیعی و این جزء همدوش با اجزاء دیگر تابلو را بخواهید از تابلو بردارید، این اشکال پیش میآید که باز تابلو محدود میشود. مثلا اگر موندریان با کاندینسکی یا جکسون پولاک یا دوبوفه را بگیرید که سوژه در دورههایی از کارهایشان وجود ندارد یا پیچش پیدا میکند، میبینیم که اینها هم نقاش را به گوشهای میفرستد، و او خرده و گوشهای از دنیا میشود؛ در حالی که من دلم میخواهد نقاش شمول داشته باشد و تمام دردها و حسهایش را بیان کند. با این همه من موضوع را خیلی معمولی انتخاب میکنم و نمیپسندم که سوژه بهخصوص و غیرعادی باشد.
آیدین آغداشلو: یعنی این که شما عالم را در سطحی میبینید، که وقتی دستتان را به طرف چیزی دراز میکنید از انگیزهی آن لحظهتان ناشی میشود، و به خاطر کلیت و عظمت خاص آن موضوع نیست. کار شما خیلی به سزان میماند: که سیبهایاش در حقیقت هرچیز دیگری هم میتوانستند باشند. سیبهای سزان میتوانند پرترهی زنش باشند. پرترهی زنش میتواند پرترهی دنیا باشد؛ اصلا خود سیبش میتواند دنیا باشد.
منوچهر یکتایی: ولی در پرترهی زنش، مثلا دستش را از پشت سر نیاورده تا مگسی را که روی گوشش نشسته بپراند. فقط او را صاف نشانده، بدون هیچ حرکتی و چندصدبار او را نشانده و چندصدبار از او نقاشی کشیده. او را هم با حرکاتی خیلی معمولی کشیده و کار را به حد نهایت خود رسانده؛ اصلا منظورش نهایت بوده. حرکتی به سوژه نداده چون ممکن بود که این حرکت از مقدار شدت و نهایت آن اثر کم بکند. رنوار هم مانند سزان، میگوید که آرزو میکردم تمام عمرم فقط یک سوژه را نقاشی کنم و اگر این کار را میکردم حتما میتوانستم نقاش بهتری باشم. اگر شما میزان جلبتوجه موضوع را کم کنید، و سوژه را فقط خیلی خفیف نگاه بدارید شاید بتوانید آن «تغزلی» را که ما به آن میگوییم «نقاشی»، بهتر بهوجود بیاورید.
آیدین آغداشلو: من از این جا میخواستم به مرحلهی دیگری اشاره بکنم. دیدن کارهای شما این حس گمشده را در نقاشی ایران دوباره زنده میکند؛ و آن اینست که نقاش چطور میتواند به چیزهای بسیار ظریفی که مطلقا و فقط در حیطه نقاشی میشود بیان کرد، بستگی داشته باشد. اینکه آدم در نهایت، با عظمت رنگ و با قراردادن دو غلظت و رقت رنگ، حرفش را بزند. یعنی اینکه بیان نقاشی چطور ابزار خودش را پیدا میکند و منحصرا از راه ابزار خودش بیان میشود. در نقاشی معاصر ما شاید به خاطر همان تسلط «موضوع»، اینگونه ظرافتهای فنی، این نوع بیانهای قطعی نقاشی خیلی کم دیده میشود.
منوچهر یکتایی: شاید یکی از علتهایش این باشد که وقتی موضوع را به عنوان یک نقاش مهم بگیرید، طبیعی است که موضوع خودش آنقدر جذاب میشود، آنقدر کوبنده میشود که دیگر آن ظرافتها و زیروبمهای خود نقاشی مخفی میماند. مثل دالی سورئالیست که ضمن غرابت موضوع آثارش، باز این زیروبمها در کار او وجود دارد. جایی را رنگ میپاشد، جایی را مرکب میچکاند و جای دیگری را به دقت میسازد.