بخشی از مقاله:
تاریخ آموزش هنر همیشه با طرح این پرسش همراه بوده است، که آیا هنرمند و اثر هنری به تنهایی وجود دارند؟ یا آنکه هنر اصالت اولیه دارد؟ تاریخ طرح این پرسش به سدههای پیش از میلاد میرسد.
فرهنگ یونانی، پس از حکمای دوران هراکلیتوس بر مدار تجربهای متافیزیکی قرار یافت، که نوسانات آن تا به زمان حال رسیده است، یعنی سایۀ متافیزیک یونانی در عرصۀ فرهنگ و هنر، تاریخی ۲۳۰۰ ساله دارد.
این فرهنگ با ساختار اندیشۀ فلسفی و با طرح مباحث زیباشناسی، جنبۀ ابزاری آثار هنری را افزایش میدهد، علم زیباییشناسی (استتیک) به شیوهای با موجودات روبرو میشود که از همان ابتدا اساس تفسیر متافیزیک حاکم است.
فرهنگهای کهن شرقی، چون فرهنگ جهان ایرانی، هند و چین که هیچگاه زمینۀ متافیزیک نداشتهاند از این روش برکنار بوده و ویژگی کیهانمدار این تمدنها به وسعت آن چیزی متوجه بود که «هنری بودن» اثر هنری در گروی آنست، و این شأن، با اندیشیدن به «وجود» میسر میشد نه «موجود».
گرچه شأن شیء اثر را نمیتوان نفی کرد، اما اگر این شأن به «وجهه هنری» اثر مربوط است میباید از طریق «اثر هنری» به شیء رسید.
اثر هنری به طریق خود، وجود موجودات را باز میکند و این نامستور شدن است و بابی است که بر ما گشوده میشود.
نکته قابل تأمل، مبنای غیرقابل تغییر متافیزیک یونانی است که تا به امروز هیچگاه تغییر نکرده و تنها در زمانهایی با اندیشههای شرقی آمیختگی یافته است. این آمیختگیها در دوران آئین میترا و پس از آن عیسویت و بعداً در قرون وسطی شکلی دیگر گرفت، ولی به هر طریق مبنای آموزش هنر با طرح پرسش یاد شده ویژگیهای متفاوت یافت.
این پرسش و پاسخ در دوران جدید منجر به تغییر در محدودههای زمانی کوتاهتری شد، تا آنجا که معناشناسی در تجربه هنری و به ویژه آموزش هنری رویکردی بسیار متغییر پیدا کرد و در نیمههای قرن بیستم به یک بحران عمومی تبدیل گشت و «اصل تغییر» را مهمترین مبنای ارزشگذاری در امر هنر و اثری هنری دانستند.
در پایان مدرنیته متفکرانی که با روشهای هرمنوتیک به این موضوع پردختهاند، اعلام داشتند که چیزی بنام تغییر اساساً وجود ندارد.