معرفی مقاله:
در این یادداشت کوتاه از ادوارد سعید دربارهی تبعید خواهیم خواند. به اعتقاد سعید تفکر دربارهی تبعید با ضرورتی غریب خود را بر انسان تحمیل میکند. اما تجربهی آن توانفرسا است. تبعید شکاف درمانناپذیری است که میان یک انسان و محیط بومی او، میان نفس و منزل حقیقی او، فاصله میاندازد. هرگز نمیتوان بر اندوه عمیق ناشی از آن فائق آمد. ادبیات و تاریخ وقایع قهرمانی، پرشور، باشکوه و حتی پیروزمندانهای از زندگی یک فرد تبعیدی ثبت میکنند، اما تمامی اینها صرفاً کوششهایی برای غلبه بر رنج فلجکننده دوری و فاصله هستند. دستاوردهای تبعید همواره به واسطه فقدان چیزی که برای همیشه پشت سر گذاشته شده است سست و میانتهی میشوند.
.
بخشی از مقاله:
دقیقاً آن سوی مرز میان «ما» و «اجنبیها»، قلمرو پرمخاطره عدم تعلق قرار دارد. اینجا حوزهای است که در زمانهای باستانی مردم بدان تبعید میشدند. و در عصر مدرن نیز گروههای پرشماری از انسانها به عنوان پناهنده و افراد دور از خانه و کاشانه در آن پرسه میزنند. تبعید، به خلاف وطنپرستی، اساساً تجربهای گسسته است. تبعیدیها از ریشهها، خاک، و گذشتهی خود جدا شدهاند. آنها عموماً ارتش و دولتی ندارند، اما غالب اوقات در پی آن هستند. میتوان گفت که افراد تبعیدی نیاز مبرمی به بازسازی زندگی ازهمگسسته خود احساس میکنند. و عموماً خود را به صورت جزیی از یک ایدئولوژی پیروز یا ملت احیاءشده در نظر میگیرند. واقعیت تعیینکننده آن است که تجربه تبعید بدون این نوع ایدئولوژی پیروزمندانه، که به منظور پیکربندی مجدد به پارههای گسسته تاریخ فرد تبعیدی در چارچوب کلیتی تازه طرحریزیشده است، عملاً تحملناپذیر، و در جهان امروز کاملاً ناممکن است. این نوع نیاز به بازسازی هویت بر مبنای شکستگیها و ناتمامیهای تبعید در اشعار قدیمیتر محمود درویش به چشم میخورد، کسی که آثار قابل ملاحظه او در حکم کوششی حماسی برای تبدیل شعر فقدان و حرمان به درام بازگشت و تأثیر بیپایان است.
تبعیدی باز بخش به غیرتبعیدیان مینگرد. آنها به محیط خود تعلق دارند، این را حس میکنی، در حالی که تبعیدی هیچگاه در جای خود نیست. تولد یافتن در یک مکان، ماندن و در آنجا زندگیکردن، و وقوف به این که کموبیش برای همیشه جزئی از آن خواهی بود -اینها به چه معناست؟ بخش اعظمی از زندگی فرد تبعیدی به جبران این فقدان سردرگمکننده به واسطه خلق جهانی تازه با قواعد تازه میگذرد. عجیب نیست که تعداد زیادی از تبعیدیها رماننویس، شطرنجبازی فعال سیاسی، و روشنفکر هستند. تمامی این اشتغالات مستلزم حداقل سرمایهگذاری در حوزه اشیاء و مکانها و حد اعلای توجه به مهارت و پویایی هستند. جهان تازه فرد تبعیدی، که برمبنای منطقی شکل یافته است، خصیصهای غیرواقعی دارد، و غیرواقعیت آن همانند داستان است. افراد تبعیدی هر اندازه در کار خود موفق باشند، کماکان غریبههایی هستند که تفاوت خود را (به رغم مزیتهایی که غالبا از این احساس تفاوت به دست میآورند) به صورت نوعی تجربه یتیمبودن احساس میکنند. تمامی کسانی که حقیقتا بیخانمانند، عادت جستجوی رگهای از غرابت و بیگانگی در تمامی چیزها و موقعیتهای مدرن را نوعی تظاهر، و نمایش دیدگاههای مدروز میدانند. فرد تبعیدی که با ارادهای سخت و استوار تمایز خود را مانند اسلحهای آماده شلیک در دست فشرده است، مصرانه بر حق خود در امتناع از پذیرش هرگونه تعلق پافشاری میکند. تبعیدی میداند که در دنیایی خاکی و مبتنی بر تصادف، تمامی خانهها خصیصهای موقتی دارند. مرزها و موانعی که ما را در امنیت قلمرو آشنایمان نگه میدارند، در عین حال میتوانند به زندان بدل شوند، و غالبا دفاع از آنها ابعادی غیرعقلانی و غیرلازم به خود میگیرد. تبعیدیها مرزها را زیرپا میگذارند، و موانع اندیشه و تجربه را پشت سر میگذارند. تصور کن که تجربیات تو در شرف ناپدید شدناند. چه چیزی پیوند آنها را با واقعیت حفظ میکند؟ تو چه بخشی از آنها را حفظ میکنی؟