معرفی مقاله:
«بازنگری در وضعیت نقد هنری» متنی به قلم مایا نائف (Maja Naef) با برگردان محمد محمدی است. این متن بخشی از کتابی است که در آن دو میزگرد و چندمقاله در مورد وضعیت نقد هنری در شرایط حاضر (سال ۲۰۰۵) آمده است. سپس از برخی از فعالان این حوزه خواسته شده تا ارزیابی خود را از این میزگردها و مقالات ارائه دهند. نهایتاً کتاب از کل این میزگردها، مقالات، و ارزیابیهای نهایی تشکیل شده است. متن زیر در واقع بخشی از یکی از ارزیابیهای این کتاب است. در جریان این دو میزگرد، چندین بار به میزگرد دیگری که گردانندگان نشریه معتبر اکتبر در مورد نقد برگزار و چاپ کردهاند اشاره میشود. اما به نظر میرسد حاضران در عین اشاراتی انتقادی به میزگرد اکتبر، چندان مایل به سخن گفتن در مورد آن نیستند. نویسنده متن زیر بحث خود را به اشاره به این میزگردها پیش میبرد. اما در عین حال بحث او را میتوان به عنوان متنی مستقل قرائت کرد.
وضعیت نقدنویسی در هنر
نقد هنری موفق همواره چیز سومی میان نوشتههای آکادمیک و توصیفات ادبی است. و گرچه اغلب با این اَشکال نوشتن همپوشانی دارد اما به هر حال از آنها متمایز است. آیا نوشتن شکلی از بازبینیپذیری را با چگونگی دریافت ما پیوند میزند؟نقدنویسی بر هنر که با وجوه آکادمیک و ادبی مشترکاتی دارد اما هیج کدام از آنها نیست. با کنش قضاوت به جریان در میآید. فعالیت نقد هنری سویه یا لحظهای درونی از خود نوشتن را مورد توجه قرار میدهد. که از طریق آن یک شیء یا موقعیت وساطت میپذیرد و از خلال آن – هم برای منتقد و هم برای خواننده، گرچه به طرقی به کل متفاوت – شکل خاصی از تجربه زمانی هنر ممکن میشود.
قضاوت نقادانه هنر با قرار دادن خویش در معرض اثر هنری آغاز میشود. و به نحوی آگاهانه به خواننده امکان به بحث کشاندن جایگاه سوژگی مؤلف و باریکاندیشی درباره ماهیت عمومی آن را میدهد. داربی انگلیش این فراشد نقد هنری را «هویتیابی» نام میدهد. سازوکاری که از طریق آن مشخص میکنیم کجا ما میایستیم و دیگری آغاز میکند. و درست از طریق امکانپذیر کردن و در عین حال نهایتاً پایانناپذیر ساختن هویتیابی به ما یاری میرساند. «نه محتوای قضاوت بلکه بیش از هر چیز کنش قضاوت است که آن وجه سیاسیای را ایجاد میکند. که میتواند تجربه سوژهمندی را به تجربه اجتماع یا با دیگران بودن بدل سازد.
.
در باب این موضوع میتوانید به مقاله «مدرنیته نقد» به قلم مجید اخگر هم مراجعه کنید.
.
بخشی از مقاله:
اشتراکِ چشمگیر میان میزگردهای منتشرشده در این کتاب و میزگردی که نشریه اکتبر در ۲۰۰۲ برگزار کرد، آن است که به نظر میرسید شرکتکنندگان مختلف این میزگردهای متفاوت به تقابلی جدّی میان نوشتههای آکادمیک و نوشتههای ادبی در نقدِ هنری باور دارند («الگوی ادبیاتپردازانه » …). اگر واقعاً بحرانی در نقد هنری در کار باشد، آن را درست در همین جداسازی میتوان یافت. اینکه نقد هنری باید یکی از این دو امکان محتملِ نوشتن درباره هنر را برگزیند. و اینکه به این ترتیب نقد هنری باید چون رشتهای آکادمیک یا حتی امری جداییناپذیراز تاریخ هنر معاصر قلمداد شود.
اما نقد هنریِ موفق همواره چیز سومی میان نوشتههای آکادمیک و توصیفات ادبی است. و گرچه اغلب با این اَشکالِ نوشتن همپوشانی دارد اما به هر حال از آنها متمایز است. اگر به میزگرد اکتبر بازگردیم، میتوانیم یکی از امکانات بالقوه برای توجه به این موقعیت و صورتبندی آن به شیوهای تازه را در الگوی «کاوشگر» یا سیاح که جرج بیکر آن را طرح میکند بیابیم.
دو وجه در خور توجه این مقایسه آن است که روایتهای اکتشافی نمایانگر فرم دورگهای میان علم و ادبیاّت، نظریهّ و داستان ماجراجویانه، هستند. و اینکه کاوشگران همچون منتقدان هنری هر یک از طریق تجارب خویش به سوژهای متفاوت بدل میشوند. این شناسا یا سوژه شدن در سپهر عمومی به شیوههای مختلفی نمودار میشود. در مورد کاوشگر، در حوزه دانش و شاید همینطور ثروت، و برای منتقد هنری، در داوری یا قضاوت. زمانی که استفن ملویل میگوید طبیعی است که منتقد برای مشارکت دریک «تاریخ و موقعیت مشخّص شهری » در پیرامون خود در گشتوگذار باشد. بر مبنای الگوی مشابهی سخن میگوید. …