فرهاد مشیری ایستگاه فضایی ۱۳۸۵ farhad moshiri

بازارِ مکاره / همایون عسکری سیریزی

 

معرفی مقاله:

«این زمانه، زمانه‌ی وارفتگی است. من به رنگ زمانه اشاره دارم. از هر گوشه به ما اصرار می‌کنند که از نوآوری ـ چه در زمینه‌ی هنر و چه در زمینه‌های دیگر ـ دست برداریم…»

«زمانه‌ی» مورد اشاره سال‌های پایانی دهه‌ی ۱۹۷۰ در فرانسه به هنگام نگارش کتاب دوران‌ساز «وضعیت پست‌مدرن: گزارشی درباره‌ی دانش» اثر ژان فرانسوا لیوتار است. اکنون با دانستن مختصات زمانی و جغرافیایی این  زمانه، همایون سیریزی پرسش مهمی را در این مقاله مطرح می‌کند: آیا می‌توانیم آن را همچون «وصف‌الحال» خویش تعبیر کنیم؟

تسری این پرسش به تمامیت احساس‌های هم‌ذات‌پندارانه‌ی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ما با غرب، چالش اساسی هویت اکنون ما را رقم می‌زند. هویتی چندپاره و التقاطی که (فارغ از هرگونه ارزش‌گذاری) همواره به گذشته‌ و حال غرب می‌نگرد. گاه از آن گرته‌برداری می‌کند و گاه به استناد نتایج حاصل‌شده در آن بستر از تجربه‌ی برخی فرآیندها و پروژه‌ها اجتناب می‌کند. هویتی که خود را «در حال توسعه» می‌نامد و خوش‌بینانه و شاید توأم با خودفریفتگی از نامیده شدن به مترادف «عقب‌مانده» دوری می‌جوید.

.

بخشی از مقاله:

ما پسا مدرنیسم را همچون آینه‌ای می‌دانیم که می‌توان در آن خیره شد. اما تصویری از آینده‌ی خود را در آن دید و به فراخور زشتی و زیبایی سیمای آتی خود، از هم اکنون دست به تیغ و قیچی برد. از همین رو نسبت به جنبش‌های دانشجویی ۱۹۶۸، مبارزات چریکی سوسیالیستی، و هیپی‌گری دچار نوستالژی می‌شویم. نوستالژی دورانی که هرگز نه آن را تجربه کرده‌ایم و نه تجربه‌پذیر خواهد بود. این نوستالژیای کاذب حاصل توهمات جامعه‌ای است که همواره وانمود به همذات‌پنداری با غرب، بحران‌ها، ناکامی‌ها و موفقیت‌هایش می‌کند. بودریار می‌نویسد: «‌پنهان‌کاری یعنی تظاهر به نداشتن آنچه داریم. وانمودن یعنی تظاهر به داشتن آنچه نداریم. ولی مسئله از این پیچیده‌تر است، چرا که وانمودن (to simulate) به سادگی برابر با تظاهر کردن (to feign) نیست: «کسی که “‌تظاهر” به بیمار بودن می‌کند، در بسترش می‌خوابد و تمارض می‌کند. کسی که “وانمود” به بیمار بودن می‌کند، بعضی از علایم بیماری را در خود تولید می‌کند.»

من در این نوشتار مدافع یا آرزومند تحقق مدرنیته در جوامع دیگر نیستم. هدف از طرح این موضوع انتقاد از گزینش‌های دلبخواهی از فرآیندهای مستمر و پیوسته‌ی اندیشه‌ فلسفی و اجتماعی غرب در جوامعی نظیر ما است. از انواع چنین گزینش‌های دلبخواهی و نابهنگام از اندیشه‌ی غربی، موضوع “هنرهای معاصر” است. پسوند “معاصر” در این ترکیب واژگانی نه تنها به شناخت گستره‌ها و مرزهای این موضوع کمکی نمی‌کند، بلکه به ابهامات و پیچیدگی‌های آن نیز می‌افزاید. پسوند معاصر تنها یک بازه‌ی زمانی را تعریف می‌کند، فارغ از دوره‌بندی‌ها و یا روش‌های بیانی مسلط یک دوران. و در عین حال در تضاد با دیگر تعاریف رایج‌ از هنرها قرار می‌گیرد: تعاریفی که بیشتر با توجه به تسلط یک سبک یا ژانر هنری و نه براساس دوره ی تاریخی آن پایه‌ریزی می‌شوند. این ترکیب جدید (هنرهای معاصر) گویای تمرکز زدایی از یک سبک مسلط و تکثر انواع روش‌های بیانی در یک دوره‌ی تاریخی است. وجه دیگر این تکثر، آشکارسازی فقدان جریان هنر آوانگارد در بستر اجتماعی غرب است. “‌آوانگارد” واژه‌ای با تبار نظامی است. به معنای خط مقدم جبهه یا سربازان پیشرو که خطوط دفاعی پیش روی خود را در هم می‌شکنند. این واژه که بیش از هر جا در سخن هنری به کار رفته است، امروزه در گستره‌ی هنر غرب مصداقی ندارد. بحث پیرامون دلایل این رخداد، دغدغه‌‌ی اصلی من در این نوشتار نیست. غرض از اشاره به افول آوانگاردیسم در تاریخ هنر غرب، آشکارسازی عدم باور پسامدرنیسم به “پیشرفت” در سیر خطی تاریخ اندیشه و هنر غرب است.

اخلاق اخیر همانند نمونه‌ی متقدم آن (اخلاق پروتستانی) همبستگی لاینفکی با روح سرمایه‌داری دارد و از این بابت انتقادات زیادی از جانب متفکران مارکسیست بدان وارد شده است. حتی برخی همچون فردریک جیمسون ترجیح می‌دهند تا عنوان “سرمایه‌داری متأخر” را به جای پسامدرنیسم به کار برند. در راستای تبیین پیوند میان این دو (پسا‌مدرنیسم و سرمایه‌داری) می‌توان از توریسم به عنوان بدیهی‌ترین و ملموس‌ترین صنعت – فرهنگ نام برد.

برچسب‌ها:
سبد خرید ۰ محصول