متن «ایدههایی دربارهی خیابان انقلاب؛ گذرگاه سیاست» نوشتهی محمد رضاییراد، نگاهی است به به قلب تپندهی تهران. خیابان انقلاب. گذشتهی تاریخی این خیابان چه چیزی را نشان میدهد؟ کتابفروشیهای خیابان انقلاب چگونه به این خیابان هویت بخشیدند؟دانشگاه تهران در خیابان انقلاب بیانگر چیست؟ خیابان انقلاب و خیابانهایی که به این خیابان میرسند چگونه در تاریخ معنا یافتهاند و به جایگاه امروز خود رسیدهاند؟
محمد رضاییراد از تصاویر و خاطرات شخصی خود از خیابان انقلاب میگوید. و گاه آن را با شهر زادگاه خود، رشت، مقایسه میکند. هنگام خواندن این مقاله دلتنگ خیابان انقلاب خواهیم شد. هر چند مقاله پلشتیها و زیباییهایش را توامان برخواننده میگشاید. ارتباط خیابان انقلاب با سیاست مورد دیگری است که در این مقاله به آن پرداخته شده است. نماز جمعه، راهپیمایی و سایر تجمعهای سیاسی سالهاست با خیابان انقلاب معنا پیدا میکند. رضاییراد در جایی از مقاله میگوید: «فضای سیاست در تهران مدرن همچون همهی فضاهای دیگرش خودبخود شکل گرفته است. این فضای سیاست همین خیابان انقلاب است و خیابان انقلاب ناخودآگاه همان کارکرد آگورا را دارد». مقاله نشان میدهد که خیابان انقلاب تنها نام انقلاب ندارد و هویت آن از سیطرهی نامش جدا نمیشود.
بخشی از مقاله:
تجربهی خیابان، یا تجربهی پرسهزنی در خیابان، یا به عبارت درستتر، تجربهی خیابانگردی، تجربهایست که با گسست از نوجوانی و آغاز آن دورانی همراه است که با تجربهی امر ممنوع، گریز از نگاههای مواظب، گمشدن در انبوههٔ عابران خیابانی و میل به سرکشی و طغیان و در یک کلام، فرار از خانه و «نام پدر» آمیخته است. شهر امروزی چیزی گسترده و گسیخته است؛ پس میشود در آن گم شد و در این گمشدگی خود را بروز داد. تجربهی مدرنیتهی شهر در همین نکته است، در تجربهی گسترهای که فردیت میتواند خود را با تمام میلهایش آشکار کند. کشف فردیت برای کسی که از دوران کودکی و نوجوانی دارد میگسلد، چیزی همچون تجربهی انقلاب است و به همین دلیل همچون انقلاب با سرکشی و طغیان همراه است. اما برای آنها که انقلاب ۵۷ را در سالهای نوجوانی تجربه کردهاند (که از قضا نگارنده هم جزو همین «آنها»ست) آن انقلاب درونی و آن تجربهی طغیان که میباید چند سال برایشان، به شکل طبیعیتری رخ میداد، به گونهای دیگر رخ داد. برای آنها خیابان به شکل دیگری ظاهر شد. آنان بدون اینکه تجربهی گریز از خانه را از سر گذرانده باشند، به یکباره به درون خیابان پرتاب شدند…