معرفی مقاله:
متن حاضر، بخشی از نوشتۀ طولانیتری است که در مورد یک گروه نقاشی که در دو سه سال اخیر به فعالیت پرداخته است به نگارش درآمد. به علت طولانی شدن مطلب، چاپ کل آن به فرصت و موقعیت دیگری موکول شد. در آنجا بحث جزئی و تفصیلی ارائه شده با اتکاء به پیش درآمدی عام، که بخش عمدۀ آن در اینجا آمده است، طرح میشد. پرسش اولیه این بخش آن است که یک نقاش در شرایط حاضر تا چه حد و به چه معنا میتواند خود را اکسپرسیونیست بداند. به عبارت دیگر پس از تحولات و دیگرگونیهایی که در تاریخ پیش از صد سالۀ مدرنیسم تجسمی به وقوع پیوسته، و به این معنا منجر به پشت سر گذاردن آن شده است، آیا میتوان کماکان خود را اکسپرسیونیست به شمار آورد.
اما انواع گرایشات مختلفی که از انتهای قرن نوزدهم به این سو اکسپرسیونیست نام گذاری شدهاند. در بسیاری از باورهای عام و بنیانی خود – به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه – با کلیت بدنه مدرنیسم تجسمی اشتراک نظر داشتهاند. بدینترتیب پرسش اولیه ما بحث را به حوزههایی عامتر میکشاند. ما از یک سو با چیزی روبرو هستیم که میتوان آن را «فلسفهی اکسپرسیونیستی نقاشی مدرن» نامید. چیزی که به ناگزیر بنیانهای متافیزیک مدرنیسم را مطرح میسازد.
وجه دیگر مسأله، با تاریخ نقاشی مدرن و سرنوشت اکسپرسیونیسم(های) قرن بیستم پس از تحولات چند دههی اخیر ارتباط پیدا میکند. باید در نظر داشت که در متن حاضر، بحث های مقدماتی و شکل گیری و طرح پرسش اصلی، به ضرورت یکپارچه شدن بحث، حذف شده است. و خواننده در واقع از شروع بحث در مورد مدرنیسم همراه متن خواهد بود. تا در نهایت در پایان بار دیگر با این پرسش روبرو گردد. در عین حال ویژگی موجز و فشردۀ کل بحث نتیجه تابعیت آن از هدف محوری متن اصلی بوده است. (به متن «به دنبال یک بازنگری در مدرنیسم هنری» مراجعه شود.»)
.
اگر علاقهمند به مطالعه پیرامون جریان پست مدرنیسم در هنر هستید، متن «پستمدرنیسم؛ دیوان شرقی – غربی» به قلم فرشید آذرنگ را به شما معرفی میکنیم.
.
آنچه در ادامهی متن میخوانیم:
۱- مدرنیسم تجسمی بر مجموعهای از انگارههای بنیانی بنا شده است. که میتوان آنها را متافیزیک مدرنیسم به شمار آورد. این انگارهها و مفاهیم، پیش فرض خلق آثار مدرنیستی در حوزههای نقاشی و مجسمهسازی بودهاند. و به اشکال مختلف در لابهلای اشارات و گفتههای خود هنرمندان نیز بروز یافتهاند. باید گفت که این مفاهیم واجد حد بالایی از درون پیوستگی هستند. که بررسی موردی آنها را دشوار میسازد.
تکیه بر گفتهها و مکتوبات خود هنرمندان نیز تنها تا حدی میتواند در این زمینه راهگشا باشد. زیرا هنرمند (و به ویژه هنرمند نوعی مدرن) عمدتاً مفاهیم را در نسبت با کاربست عملی آنها در کار خود مطرح میسازد. و کمتر دلالت ها و مدرنیسم دامنهی شمول مفاهیم، حوزههای معنایی همپوشان، و خلاءها و تناقضات مفهومی را مد نظر قرار میدهند. در هر حال ما برای بررسی این بنیانها یا مضامین محوری به شکلی کاملا فشرده و سرفصلوار، میتوانیم آنها را ذیل پنج عنوان بررسی کنیم:
الف) طبیعت.
ب) ناخودآگاهی.
ج) امر بدوی.
د) بیان و بیانگری.
ه) آبستراکسیون.
الف) طبیعت: در قاموس مدرنیسم، این مفهوم معمولا به شکلی کلاسیک به عنوان قطب مقابل مفهوم فرهنگ مطرح میشود. طبیعت چیزی است که در دو شکل بنیانی خود، یعنی طبیعت درون (طبیعت انسانی) و طبیعت بیرون، به عنوان بدیل مطلق فرهنگ (تمدن )- وجه متمدنانهی وجود انسان، و امتداد عینی آن، یعنی تعینات بیرونی فرآیند مدرنیزاسیون – مطرح میشود. به عبارت روشنتر، طبیعت به عنوان پادزهر جهان و «کارجهان » عمل میکند. البته مفهوم طبیعت در متافیزیک مدرنیسم واجد سویهای سلبی، منفی، و تیرهوتار نیز هست. که این دو مفهوم در دورهها و گرایشات مختلف مدرنیسم هنری (غالباً به شکلی ناآگاهانه) به اشکال گوناگون در یکدیگر ادغام میشوند. یا در قالب دو وجه متضاد رو در روی یکدیگر قرار میگیرند. این دو وجه معمولاً در هیأت گرایشهای وایتالیست (حیاتباور) و ناتورالیست هنر مدرن تعین یافتهاند. که در ادامه بدان باز خواهیم گشت.
ب) ناخودآگاهی: مفهوم ناخودآگاهی یکی از ارکان متافیزیک مدرنیسم است. ناخودآگاهی مد نظر مدرنیستها در بیشتر موارد از طنینی یونگی برخوردار است. و در مقام دریایی ژرف و غنی از انگارهها و کهن الگوهای فردی و جمعی مطرح میشود. که همواره میتوان به شکلی نامشروط برای خلق هنری اصیل، بکر و یکپارچه بدان اتکاء کرد. …